خاموشی «نوری» 10/5/89
خاموشی، سرنوشت ناگزیر همه ما است ولی این «صدا» ها هستند که می مانند.
دیشب خبردار شدیم که شادروان محمد نوری، دارنده این صدای جاودانه، درگذشت.
همین ده روز پیش بود که من به هنگام رسیدن به قله «کلار» بی اختیار این شعر را زمزمه کردم:
- ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس،
- چه سفرها کرده ایم.
- ما برای بوسیدن خاک سر قله ها،
- چه خطرها کرده ایم.
دست خودم نیست. همیشه در هنگام صعودها، وقتی که از کشاندن تن سنگین و ناچابک خود به ستوه می آیم، این زمزمه بر لبانم جاری می شود. افسوس که از این پس باید این زمزمه را با غم نبودن شادروان محمد نوری، بر زبان جاری کنم.
به یاد دارم که هفت هشت سال پیش، هنگامی که دخترم تهمینه در دانشگاه علوم پزشکی ایران درس می خواند، خاطره ای از بزرگ منشی این مرد تعریف می کرد. می گفت: بچه های گروه موسیقی دانشگاه از محمد نوری برای اجرای یک کنسرت در دانشگاه دعوت کرده بودند. او بر روی یک شرط پای می فشرد: برای اجرای کنسرت پولی نمی گیرم. شما هم نباید بلیط فروشی کنید!
در اینجا متن ترانه «سفر برای وطن» که با صدای زنده یاد نوری و شعر شادروان نادر ابراهیمی، در مراسم بزرگداشت چهره های ماندگار اجرا شده را می نویسم (آهنگ ترانه را نیز زنده یاد نوری با پیانو نواخته) لینک دانلود ترانه را نیز برای دانلود می گذارم تا همگی باهم بخوانیم:
ما براي پرسيدن نام گلي ناشناس
چه سفر ها کرده ايم
چه سفر ها کرده ايم
ما براي بوسيدن خاک سر قله ها
چه خطرها کرده ايم
چه خطرها کرده ايم
ما براي آنکه ايران خانه خوبان شود
رنج دوران برده ايم
رنج دوران برده ايم
ما براي آنکه ايران گوهري تابان شود
خون دل ها خورده ايم
خون دل ها خورده ايم
ما براي بوييدن بوي گل نسترن
چه سفر ها کرده ايم
چه سفر ها کرده ايم
ما براي نوشيدن شورابه هاي کوير
چه خطرها کرده ايم
چه خطرها کرده ايم
ما براي خواندن اين قصه عشق به خاک
رنج دوران برده ايم
رنج دوران برده ايم
ما براي جاودانه ماندن اين عشق پاک
خون دل ها خورده ايم دانلود ترانه
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.