به یاد مهندس بشیری
متأسفانه امروز در نخستین روز سال با خبر شدیم که مهندس محمدرضا بشیری، دوست و همکار قدیمی ما دیشب و در هنگام تحویل سال نو به دیار باقی شتافت. خبر ناگواری بود. او کارمندی زخمتکش و لایق بود. در سالهای جنگ در هنگامی که شهر های آبادان و خرمشهر زیر آتش دشمنان میهن بودند او مدیر برق ناحیه جنوب بود. خدمت در آبادان در آن سالها مانند خدمت در خط مقدم جبهه بود. تا سه سال پس از پایان جنگ نیز به خدمت خود در آن شهر ادامه داد و با بازسازی شبکه های برق زمینه بازگشت هم میهنان جنگ زده به آن شهر ها را فراهم کرد.
او اهل تملق نبود. عزت نفس داشت و از حواشی به دور بود. به همین سبب مورد بی توجهی و بی مهری قرار گرفت. افسوس که در محیط های اداری ما به خدمات و سوابق مفید افراد توجه نمی شود و در عوض برای اینکه سرباز ها را به سرداری برسانند، برایشان سوابق و افتخارات جعلی درست می کنند و از آنان اسطوره می سازند. اینجانب وجدانی آسوده دارم که نزدیک به شش سال پیش در مطلبی که در این وبلاگ نوشتم به نیکی از او یاد کردم و به این موارد اشاره کردم.
روحش شاد و آمرزش ایزدی توشه راهش باد.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.