آموزه های من 5/11/89
یادش به خیر در سالهای تحصیل در دبیرستان، دبیر ادبیاتی داشتیم که وسواس عجیبی روی نوشتن درست کلمات و جملات داشت. به خصوص آنهایی که روی تابلو ها و یا آگهی ها نوشته می شود. مثلاً یکی از کارهای جالب او این بود که در یک تابستان که برای هواخوری به یکی از شهرستانها رفته بود، دیده بود که روی تابلوی بالای سردر یک دبیرستان دخترانه، نوشته بودند: «دبیرستان دخترانه آذرمیدخت» که بایستی می نوشتند «آزرمیدخت» خودش تعریف می کرد که به اداره آموزش و پرورش آن شهر رفته و تا دستور تعویض تابلو را نگرفته، دست بردار نشده بود. و یا اینکه روزی گفت که حالم به هم خورد وقتی که دیدم روی تابلوی یک مغازه نوشته بودند «ترشیجات» ما اول فکر کردیم که او از ترشی بدش می آید که حالش به هم خورده ولی بیشتر که توضیح داد متوجه شدیم او با این خاطر حالش به هم خورده که کلمه «ترشی» را که یک کلمه فارسی است با «جات» که از نشانه های جمع عربی است جمع بسته اند!!
اینها همه درس بودند که او به ما داد و من نیز آن آموزه ها را فرا گرفتم. امروز اگر چیز نادرستی به ذهنم می رسد و بیان می کنم نتیجۀ آن آموزشها است. دیروز برای انجام کاری به اداره آموزش و پرورش یکی از نواحی اهواز رفتم. بر در و دیوار آن تا دلتان بخواهد آگهی چسبانده بودند. اولین چیزی که به نظر می رسید این بود که چسباندن این آگهی ها در آن اداره تابع نظم و نسق خاصی نیست و شوربختانه در بعضی از آنها نادرستی های املایی و انشایی دیده می شد. این اشتباهات را اگر در یک نهاد غیر علمی و غیر آموزشی می دیدم از کنار آن راحت می گذشتم ولی وجود آن را در یک اداره آموزش و پرورش سخت ناروا دیدم. و چقدر جای امثال آن دبیر ادبیات خودمان را خالی دیدم. برای نمونه عکس دو مورد از آن آگهی ها را گرفته ام. شک ندارم که شما نیز متوجه حال و روز نوشته های روی آنها می شوید.
کیفیت عکس سمت راست خوب نیست ولی نوشته آن را برایتان می نویسم: «طبق 2 برگ نمونه از فرمهای ثبت نام کارت اعتباری سخا جدا گردد و به دبیرخانه تحویل گردد» من که چیزی از این نوشته متوجه نشدم. اگر شما چیزی دستگیرتان شد بر من منت بگذارید تاسپاسگزارتان شوم.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.