عروسی شاهانه 25/2/90
در تاریخ جمعه نهم اردیبهشت ماه امسال مراسم ازدواج ویلیام، شاهزاده انگلیسی خبر اول خبرگزاریها بود. این مراسم که بسیار طولانی نیز بود به طور مستقیم در بسیاری از کشورها پخش شد. در کشور ما بیشتر در باب اسراف بودن مراسم و یا ناحق بودن سلسله پادشاهی صحبت شد که بنده نیز با آن مخالفتی ندارم ولی من که فقط بخشهای کوچکی از این مراسم را دیدم، به جز این جنبه های منفی نکات مثبتی نیز به نظرم آمد. (مثلی داریم که می گوید: عیب آن جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی).
-
یکی از آن نکات، سادگی چهره عروس خانم بود که عاری از هرگونه آرایش بود و اگر هم بود، چشمگیر نبود. دست کم از میزان آرایشی که در چهره بعضی از دخترهای دبیرستانی ما دیده می شود کمتر بود!!
-
نکتۀ دیگر سوگند هایی بود که عروس و داماد در مراسم ازدواج می خوردند: «در زندگی مشترک در شادی و غم، در تندرستی و بیماری و در دارایی و نداری یار و همراه باشیم.» چقدر زیبا! من که به وجد آمدم.
به مراسم ازدواج های امروزه خودمان بنگرید. به جای دیدن این صحنه های دلنشین با کمال شرمساری می بینیم که حتّی دختر بچه های زیر ده ساله ما آنچنان آرایشی کرده اند که در قدیم زنان مسن در بعضی از مناسبتها می کردند!! در هنگام اجرای مراسم عقد نه تنها از آن سوگندهای دل انگیز خبری نیست بلکه همه حواس متوجه این است که گوشه یکی از سکه های مهریّه که حالا دیگر باید به عدد سال تولّد عروس خانم باشد، ساییده نباشد یا تعدادش از تعداد سکه های مهریّه فلان دختر فامیل کمتر نباشد و یا جهیزیّه عروس خانم کم و کسری نداشته باشد. به جای یاد کردن آن سوگند های زیبا جملاتی بر زبان می آوریم که بسیاری از ما معنی آن را نمی دانیم چون به زبان خودمان نیست. تازه آن را هم عروس و داماد نمی گویند. وکلای آنها می گویند. از همه تأسّف بار تر این است که یک دفتر جلوی داماد می گذارند و او دوازده محل آن را یکی پس از دیگری و بلادرنگ امضاء می کند. بدون آن که متن آن را بخواند و بداند که هر کدام از آن امضاء ها چه تعهّدی برایش ایجاد می کند. اگر گذرتان به دادگاه های خانواده بیافتد نگون بختانی را خواهید دید که به خاطر تخطّی از همین تعهّداتی که به گردن گرفته اند به دادگاه احضار شده اند و همه شان می گویند که در آن هنگام که امضاء کردیم نمی دانستیم چه بود.
می دانم که بعضی ها ممکن است از این گفتارهای من بر آشفته شوند و مرا سرزنش کنند ولی من به این امید نوشتم که سنّتهای خوب جایگزین آداب و رسوم زشت شوند. و یاد بگیریم که در هر جا و از هر کس، حرکت پسندیده ای دیدیم، سرمشق خود قرار دهیم.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.