دیشب سریال زیبای «روزگار قریب» را نگاه می کردم. این سریال ویژگیهای خوبی دارد از جمله اینکه به جز شرح زندگی شادروان دکتر محمد قریب، اوضاع اجتماعی سیاسی یک قرن اخیر مملکت را هم مرور می کند که شما این نکات را بهتر از من می دانید و سخن کوتاه می کنم. در اینجا فقط یک جمله از صحبتهای شادروان مهندس بازرگان را که از زبان هنرمندی که نقش او را بازی می کرد شنیدم بازگو می کنم. 
  ماجرا مربوط به سال 33 می شد. یک سال پس از کودتای 28 مرداد. در آن زمان که اوج تسویه حسابهای سیاسی و سلاخی میهن پرستان بود 11 نفر از اساتید دانشگاه از جمله مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی و دکتر محمد قریب به قراردادی موسوم به قرارداد کنسرسیوم اعتراض کردند و نامه ای را که در این زمینه نوشته بودند امضا کردند و پس از آن از دانشگاه اخراج شدند و... نکته جالب توجه برای من پاسخی بود که مهندس بازرگان در جواب سئوال دکتر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران داد که پرسید: آقایان چه می شد اگر این نامه را نمی نوشتید؟. او گفت: من این کار را کردم تا پس از من مردم نگویند ما یک مشت آدم ... و بی غیرتی بودیم که هر چه به سرمان آوردند تحمل کردیم و صدایمان بالا نیامد (البته جمله را از بر نکردم و مفهوم آن را تا جایی که به یادم مانده نوشتم)
  در این چند ماهه که من مطالب اعتراض آمیز خود را در وبلاگم نوشتم بارها سرزنش شدم و بارها آن سئوالی را که دکتر سیاسی از آن یازده نفر کرد از من پرسیدند. البته نه من به بزرگی آن بزرگواران هستم و نه کار من به عظمت کار آنان بود. من کسی بودم که در حد توان خود به اوضاع ظالمانه و نا به سامان موجود در محیط کاری خود اعتراض کردم. چوبش را هم خوردم. از سوی حراست شرکت بر علیه من دادخواست نوشته شد و به هیئت تخلفات اداری فراخوانده شدم.. تهدید و ترعیب شدم. و حالا هم پس از 29 سال خدمت و 10سال مدیریت به دورترین گوشه شرکت انداخته شده ام. با پست کارشناسی و با حدود 30% کاهش حقوق. درست مثل کارشناسی که همین امروز استخدام شده باشد. با این تفاوت که حقوقم بیشتر است که آن هم به خاطر سابقه خدمت و رتبه های گرفته شده و دوره های آموزشی و ... است.
  من به این روزگار خود بر خود می بالم زیرا احساس می کنم از جنس مهندس بازرگان ها هستم نه از جنس ملیجک ها. کسی نمی تواند به من تهمت بزند که حالا چون دستم از مزایای مدیریت کوتاه شده این حرف را می زنم چون همگان می دانند که همان زمان هم من تنها مدیری بودم که در اتاقم به روی همه باز بود و تلفن همه مخاطبین خود را با ادب و احترام جواب می دادم. همگان دیدند که وقتی سالن غذاخوری مدیران را از سایر کارمندان جدا کرده بودند به عنوان اعتراض به آن سالن نمی رفتم. چون کمبود شخصیتی احساس نمی کردم که بخواهم با این کارها برای خود شخصیت کاذب درست کنم.
  من اگر زبانم را کوتاه می کردم می توانستم مانند کسانی شوم که توان و عرضه و لیاقت رقابت و کسب موفقیت در هیچ کنکور و امتحان استخدامی را نداشتند و به کمک چاپلوسی و تملق و روابط، به بالاترین مدارج اداری رسیدند و با پول این مردم فقیر بالاترین مدارک دانشگاهی را برایشان گرفتند تا توجیهی باشد برای احراز مسئولیتهایی که شایستگیش را نداشتند. من بر خود می بالم که در زمانی وارد دانشگاه شدم که تعداد فارغ التحصیلان مملکت شاید به یکصد هزار نفر هم نمی رسید و همچنین بر خود می بالم که سابقه رتبه اول شدن در امتحان استخدامی در سطح استان خوزستان را دارا هستم.  از همه مهمتر افتخار این را دارم که گاهگاهی در کنار عشایر چادرنشین میهنم در دل کوهها شب را به صبح می رسانم. پس چه باک که مورد خشم کوردلان تازه به دوران رسیده قرار گیرم؟

دولـت  فــقر  خدایـا  به  من  ارزانـی دار                    کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است