در سوگ کاکائیان
امروز باخبر شدم که همکار و دوست دیرینه و پیشکسوت کوهنوردی ما، شادروان غلامرضا کاکائیان به ملکوت اعلی پیوست.
اواخر سال 88 بود که نخستین نشانه های نا خوشی در او پیدا شد. بعد ها معلوم شد که دچار سرطان شده است. سالها با این بیماری دست و پنجه نرم کرد. از درون تحلیل می رفت ولی در چهره اش نشانه ای از تسلیم و نا امیدی دیده نمی شد. در کلامش مثل همیشه ایمان به خدا، صلابت، خیر خواهی و نیک اندیشی نمایان بود و حرف هایش بوی امید می داد.
کاکائیان همکاری با وجدان و دوستی وفادار بود. در زندگی زحمتکش و خستگی ناپذیر بود. در کارهای خیر پیشقدم بود. بعد از سر و سامان دادن به تعاونی مسکن همکاران، تجربه ای را که از ساخت و ساز اندوخته بود، در راه خانه دار شدن همکاران به کار برد. صدها خانه به ارزان ترین قیمت برای همکاران و دوستان ساخت. صاحبان هر کدام از آن خانه ها را که دیدم دعاگوی او بودند.
دوستی من با او در کوهنوردی شکل گرفت. او بانی کوهنوردی در سازمان آب و برق خوزستان و پیشکسوت من و دیگر همکاران کوهنورد بود. خاطرات شیرینی با او در کوه دارم. روزها و شب های سختی را در راه رسیدن به زیبا ترین مکان های طبیعت با هم گذراندیم.
برایش طلب رحمت و غفران الهی می کنم و بالا ترین جایگاه را در بهشت برین برای او آرزو می کنم.
آمار
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.