یاد استادان 8/6/89
داشتم فکر می کردم که تا کنون من در وبلاگم بیشتر از کسانی نام برده ام که به نظر خودم عملکردی قابل انتقاد داشته اند و از آنها انتقاد کرده ام. با خودم گفتم: اینها که نه گوش شنوایی دارند و نه برایشان قضاوت دیگران در موردشان مهم است. برای آنها به قول معروف فقط دم غنیمت است و آنچه مهم است چشم دوختن و دست اندازی به خوان گسترده ای است که جلوی آنها گسترده شده. در این شرایط باید به گفتن این بیت معروف یغمای جندقی اکتفا کنیم:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ما آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
البته این بدان معنی نیست که از این پس دیگر کاری به کار آنها نداشته باشم. بلکه دریغم آمد که من چنین فرصتی در این وبلاگ برای نوشتن «گفتارهای» خود داشته باشم و خوانندگانی نیز بر من منت بگذارند و آنها را بخوانند ولی من بر آنها جفا کنم و چشمشان را با خواندن نام این کسان بی اهمیت آزار دهم. بنا براین بر آن شدم که نامی هم از چهره های خوب و خدمتگزاری که در زندگی دیده ام ببرم. باشد که دین خود را به عنوان عضو کوچکی از این اجتماع ادا کرده باشم. تردید ندارم که بیان خوبی ها و بزرگواری های انسانهای بزرگ نه تنها باعث تکریم آنها می شود، بلکه باعث تحقیر خائنین، فرصت طلبان و آدمهای کوچک و بی کفایت نیز می شود و بدی ها و پلیدیهای آنان را نمایان تر خواهد کرد.
با این دیدگاه تصمیم گرفتم که در ابتدای این راه از اساتید خودم یادی بکنم. اساتیدی که بر من و یا بر جامعه من تأثیر مثبتی داشته اند. هر کسی را که به من چیزی آموخته و یا بستری برای آموزش من فراهم کرده، استاد خود می دانم. در آغاز این کار از استادی خواهم نوشت که نه تنها بر من و بر تمام هم دانشگاهی های من، بلکه بر همه نظام آموزش عالی مملکت دین دارد. منتها چون کارهای او بیشترین تأثیر را بر شهر اهواز و استان خوزستان گذاشته است، من به عنوان یک دانش آموخته اهوازی بر خود لازم دانستم که در حد توان و بضاعت خود تلاشی بکنم به امید آنکه این کار من باعث شود که دیگران نیز در زمینه بزرگداشت او تلاشهای بزرگتری کنند. این کار را در مطلب آینده خود خواهم کرد. لطفاً کمی منتظر باشید.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.