یک پیشنهاد به باشگاه استقلال
دیروز خبری از تلویزیون پخش شد که خیلی مرا متعجب کرد و متوجه شدم که هوش و ذکاوت مدیریت باشگاه استقلال تهران هم مثل مدیریت فوتبال آنها است. ماجرا از این قرار است که تیم آنها به فاصله یک مسابقه مانده به پایان مسابقات لیگ با سه امتیاز اختلاف نسبت به تیم ذوب آهن، صدرنشین جدول در مکان دوم قرار دارند. از این رو آنها برای اینکه به بازیکنان تیم خود انگیزه بدهند اعلام کردند که در صورت قهرمانی به هر کدام از آنها یک دستگاه خودرو "ریو" جایزه می دهند. خوب. ظاهر کار عجیب نیست. خیلی ها چنین پیشنهادهای تشویقی می دهند. ولی اشکال کار در این است که دیگران هنگامی این پیشنهاد را می دهند که نقش بازیکنان تیمشان حرف اول و آخر را بزند و تعیین کننده نهایی قهرمان فقط و فقط نتایج تیم آنها باشد. در حالی که هم اینک وضعیت چنین نیست. من سئوال می کنم فرض کنید برق یک دستگاه ریو چشمان بازیکنان میلیاردر شما را خیره کند و آنها با تلاش خود نه تنها مسابقه آخر را ببرند بلکه 50 تا گل هم وارد دروازه حریف کنند. آیا دیگر کار تمام است؟ معلوم می شود که در جایی که تیم رقیب تنها با یک مساوی تمام رشته های شما را پنبه می کند، نقش بازیکنان شما چندان تعیین کننده نیست که پیشنهاد خیره کننده شما کارساز شود. شما با این پیشنهاد خود یا خواسته اید وعده سر خرمن بدهید و یا اینکه بگویید ما همه تلاش خود را نمودیم و نهایت دست و دل بازی را هم کردیم.
حالا من یک راه حل خودمانی به مدیریت باشگاه استقلال پیشنهاد می کنم. اشتباه نشود. راه حل غیر اخلاقی و یا خلاف قانون نیست. فقط خودمانی است!! شما دست نگهدارید و این "ریو" ها را حرام نکنید. بیایید اعلام کنید در صورتی که تیم فولاد خوزستان بتواند در بازی آخر خود تیم ذوب آهن را شکست دهد به هر کدام از بازیکنانش یک دستگاه ریو جایزه می دهیم!! با این کار احتمال قهرمانی شما دست کم تا 80% بالا می رود و از طرفی هیچ تبعات قانونی هم ندارد از نظر اخلاقی و اصول FairPlay هم ایرادی ندارد چون شما برای تلاش بیشتر بازیکنان یک تیم جایزه تعیین کرده اید.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.