شایسته ستیزی
امروز خیلی عصبانی هستم و این مطلب را در این حالت می نویسم. کاری که معمولاً نمی کنم و اصولاً نباید بکنم ولی چه کنم که اگر نکنم به قلبم آسیب می رسد. حکایت داستان همیشگی است. اینکه در محیط کاری ما کمتر کسی بر سر جای خودش است و در نتیجه کارها به هم ریخته است. حکایت این است که در این چند روزه من میان ساختمان محل کار خودم و ساختمان مرکزی شرکت در تردد هستم. می دانید برای چه؟ چون بروز رسانی بخش مربوط به دفتر ما در اینترانت شرکت بر عهده من است و ما در ساختمان خودمان شبکه نداریم. یعنی داریم ولی سالی دوازده ما قطع است. به خاطر همین اشکال من باید به آن ساختمان بروم و پشت میز این و آن کار کنم!! امروز اتفاق تأسف بار دیگری افتاد. همکارم برای من از طریق سیستم دبیرخانه نامه ای فرستاد و من برای دریافت آن نامه، طبقات چهارگانه ساختمان شماره 2 را بالا و پایین رفتم تا از جایی به سیستم دبیرخانه وصل شوم ولی دریغ از ارتباط با سیستم دبیرخانه. مجبور شدم از همکارم خواهش کنم که به سبک چاپارهای زمان هخامنشیان نامه را دستی بفرستد و تا همین حالا که آخر وقت است هنوز به دست من نرسیده است.
در چنین شرایطی آیا نباید گفت که در اینجا کمتر کسی بر سر جای خودش است؟ می دانم که این حرف من به تریج قبای باجناق ها و پسر خاله های بعضی ها بر می خورد ولی دیگر به جان آمده ام. هر چه بادا باد. در زمان جوانی یک رباعی از فرخی سیستانی را از زبان بچه های انقلابی زیاد می شنیدم که می گفتند:
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ یـا او ســر مـا بـه دار ســازد آونـــگ
القصه در این زمــانه پر نـــیرنگ یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
آن قدر کم ظرفیت نیستم که از قطعی شبکه به جان آمده باشم. خصم من شبکه نیست. خصم من نظام اداری حاکم است. لااقل این نظامی است که از بهمن ماه سال 73 مانند بختک به جان شرکت ما افتاد و هنوز هم از تبعات آن داریم رنج می بریم. نظام فامیل سالاری، نظام پسرخاله سالاری، نظام باجناق سالاری و در یک کلام نظام شایسته ستیزی. جالب این است که وقتی به مدیران ارشد می گوییم فلان مدیر کارش را نمی داند و یا ضعیف است فوراً می گویند: به جای او چه کسی را بگذاریم؟ فحط الرجال است. که این باور و وابستگی به بنده خدا را می توان مصداق عینی شرک دانست و یا دست کم می توان گفت که از اتکال به خدا خیلی دور است. من از شما یک پرسش دارم: اگر شما همین امروز به یک کافی نت بروید و اولین نفری را که دیدید پشت یک کامپیوتر نشسته بردارید و مدیر IT شرکت کنید آیا وضع از این که هست بد تر می شود؟
به عنوان مثال دیگر، شما فکر می کنید که مدیر خدمات شرکت شق القمر می کند و از هر انگشتش یک هنر می ریزد و یا اینکه کس دیگری را ندارید که به جایش بگذارید. ما هم می گوییم قبول ولی به چه قیمتی؟ آیا به نظر شما هزینه کردن بیش از ده میلیون تومان برای تعمیر یک آپارتمان 80 متری سازمانی قابل قبول است؟
آیا برای شما سؤال نشده است که پرداخت هزینه خرید سه دستگاه ترد میل (Treadmill) خریداری شده از فروشگاه «نیوان» از چه محلی صورت گرفته است؟
آیا ساختن مرغدانی برای «توتو» های دردانه های مدیران جزء وظایف امور خدمات است یا دادن حق السکوت؟
تا همین جا بس است. بقیه اش را می گذارم به وقتی دیگر که حالم بهتر شد.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.