عذاب کارکنان
در وسط خیابان مجاور در ورودی کارکنان سازمان آب و برق خوزستان (و برق منطقه ای خوزستان) یک بریدگی وجود دارد که اخیراً به منظور پیشگیری از دور زدن خودرو ها و ایجاد راه بند، آن را با بلوکهای بتونی مسدود کرده اند. کار خوبی کرده اند ولی مانند کارهای دیگر بسیار نسنجیده و بدون در نظر گرفتن جوانب کار. بهتر است منظورم را با نشان دادن عکسهایی که از این محل گرفته ام بیان کنم. شما هم ببینید تا بیشتر توضیح دهم:




همان طور که می بینید این بلوکهای بتونی را آن قدر نزدیک به هم و در بعضی جاها چسبیده به هم نصب کرده اند که کارکنان در هنگام ورود و در گذر از خیابان با آن شتابی که برای دوری از تأخیر ورود دارند محبور می شوند با زحمت از لای این بلوکها بگذرند و یا مانند عکس آخر از داخل فضای سبز وسط خیابان عبور کنند. من این عکسها را در یک روز عادی گرفته ام. فکرش را بکنید در یک روز بارانی که این بلوکها خیس و کثیف هستند چه بلایی بر سر لباس کارکنان و یا چادر خانمهای محجبه می آید.
حال از شما می پرسم: کسانی که این بلوکها را نصب کرده اند، چرا این گونه عمل کرده اند؟ زحمت نکشید. خودم پاسخش را در چند جمله می گویم:
آنها می دانند که برای مدیران این شرکتها، رفاه کارکنان هیچ اهمیتی ندارد و در نتیجه دیواری کوتاه تر از دیوار این کارکنان بی پناه ندیده اند و این چنین برخورد تحقیر آمیزی با آنان کرده اند. اگر غیر از این بود، آنها می توانستند بین این بلوکها یک متر فاصله بگذارند تا ضمن ممانعت از عبور خودروها، پیاده ها نیز بتوانند به راحتی از میان آنها عبور کنند.
برای مدیران ما، آنچه مهم است رفاه خودشان است و همه هم و غم آنها این است که در این چند صباحی که بر خر مراد سوار هستند به همه آمال و آرزوهای دیرینه خود برسند. به همین منظور برای خود پارکینگی جداگانه و با در ورودی جداگانه دارند به گونه ای در هنگام رفتن به محل کار، در کمترین فاصله قدم مبارکشان رنجه شود و در نتیجه چشم نازنینشان نیز با دیدن این مشقتی که بر کارکنان می رود آزرده نشود. در چنین شرایط چگونه می توان انتظار داشت که آنان توجهی به رفاه کارکنان کنند؟
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.