باز هم از نبوغ مالی 9/12/88
در آخر اردیبهشت امسال، در این وبلاگ مطلبی نوشتم تحت عنوان «نبوغ مالی، رایگان». مطلب در مورد برگزاری دوره های آموزش مهارت های مالی از سوی «مؤسسه فکر فردا» بود. چند روز پیش آقایی برای من یک پیام به صورت خصوصی گذاشت و در آن مرا مورد محبت!! خود قرار داد. به وب سایت شخصی او نیز مراجعه کردم و با بیوگرافی و اهدافش آشنا شدم. من دیدم بد نیست که این مطلب را همه بخوانند تا با اهداف و طرز فکر گردانندگان این کلاسها آشنا شوند. من نیز نقدی بر آن نوشته ام که در دنباله مطلب، ابتدا پیام آن شخص را که گویا استاد خطابش می کنند، می نویسم و سپس نقد خودم را می نویسم.
باسلام و عرض ادب
من عنبران از علاقمندان و عاشقان بحث موفقیت مالی و صدالبته دستی هم در ادبیات دارم.تنها چیزی که می توانم برای شما دوست عزیز جناب آقای قلمی بنویسم این است که برای شماواقعا متاسفم که از این همه بحث جالب و منحصر بفرد فقط غلط املایی آن را دیدید و متوجه اصل موضوع که حلقه گمشده زندگی انسانها درهمه دورانها بوده نشده اید افرادی مثل شما تنها چیزی که در زندگی یاد می گیرند چندتا شعر وچندتا متن ادبی است ولی عزیزم زندگی خرج دارد علاوه براینها باید یادبگیری پول دربیاری تاراحت زندگی کنی.
با سلام متقابل خدمت شما.
استاد گرامی برای من متأسف نباش که فقط به یک غلط املایی را دیدم و متوجه «اصل موضوع» نشده ام. آری هنگامی که آن مطلب را نوشتم فقط به یک غلط املایی توجه کردم ولی حالا که با مراجعه به وبلاگ شما و خواندن بخشهای گوناگون آن مانند «اتوبیوگرافی» و «جملات قصار» و «گلواژه های موفقیت مالی»، با اهداف و به قول شما با «اصل موضوع» آشنا شدم، فهمیدم که چه فاجعه ای در دل این موضوع نهفته است. استاد عزیز با اینکه فرموده اید امثال من تنها چیزی که یاد گرفته ایم، چند تا شعر و متن ادبی است و توصیه فرموده اید که باید «یاد بگیرم که پول در بیارم،» خودم ادعایی در این مورد دانستن شعر و متون ادبی ندارم ولی لزومی هم نمی بینم که راه پول در آوردن را یاد بگیرم.
در این دنیا اگر سودیست با درویش خرسنداست
خدایـا منعـمم گردان به درویشـی و خرسـندی
استاد گرانقدر آیا واقعاً فکر می کنید که «حلقه گم شده زندگی انسانها در همه دورانها» پول بوده است؟ معلوم می شود که شما از میان همه انسانهایی که در همه دورانها آمده اند و رفته اند، هیچکدام از انسانهای بزرگ و آزاده را نشناخته اید. با استدلال شما همه انبیا و اولیا از این حلقه گمشده غافل بوده اند. چون ما ندیده ایم که آنها این قدر حرص زدن برای کسب پول را توصیه کرده باشند. از انبیا و اولیا می گذرم چون می ترسم به من تهمت بزنی که نان را به نرخ روز می خورم. از شما از آریوبرزن، لئونیداس، ژاندارک و چه گوارا می پرسم آیا آنها را می شناسید؟ نزدیک تر بیاییم در همین کشور خودمان آیا دکتر حسین فاطمی، خسرو گلسرخی، کرامت الله دانشیان و دکتر مصطفی چمران را می شناسید؟ آیا در آرمانهای این بزرگان که جانشان را در راه آن از دست دادند ذره ای بوی پول به مشام می رسد؟ لابد شما فکر می کنید که این بندگان خدا چون از مصاحبت با شما محروم بوده اند پی به آن «حلقه گم شده» نبرده اند. بیچاره ها!! دلم برایشان می سوزد!! آن گونه که از نوشته های شما دستگیرم شده، شما از پنج سالگی تا کنون فقط به یک چیز فکر کرده اید:پول، پول، پول و دیگر هیچ. این را از این جمله شما که شاه بیت بخش «جملات قصار» در وبلاگ شما است به آسانی می توان برداشت کرد:
«سه عامل باعث ثروتمند شدن می شود:پول درآوردن(4%)حفظ پول(16%)ارتقاء پول(80%) لطفابادقت هرچه تمام تر به درصدهاتوجه فرمایید.)» از شما می پرسم: آیا سرگذشت حبیب القانیان، هژبر یزدانی، محمدکریم ارباب و خسروشاهی را شنیده اید؟ بیشتر این ها از فقر و با فروختن بلیط سینما در بازار سیاه و توزیع پفک نمکی با موتورسیکلت و ... شروع کردند و سپس ثروتمندترین افراد این مملکت شدند. جالب است که هیچکدام مدعی نبوغ مالی نشدند چه برسد به اینکه ادعای استادی و انتقال آن به دیگران کنند!
فکر می کنم که نوشته هایم احساسی شده. مسئله را کمی علمی بررسی کنیم. (جسارت مرا ببخشید که در محضر استاد بزرگی چون شما دم از علم می زنم.) شما فکر می کنید که با این آموزشها می خواهید مخاطبین خود را آموزش دهید که چگونه پولدار شوند. آن هم با معامله در بازار پول و طلا و بورس و اصلاً توصیه ای مبنی بر تولید و یا کار سازنده نمی کنید. آیا شما به این نکته توجه کرده اید که در کل کشور، این منابعی که برای کسب درآمد مورد توجه شما هستند، تقریباً ثابت اند و شما فقط یاد می دهید که آموزش دیده های شما سهم بیشتری از این منابع ببرند و سایرین کمتر؟ واضح تر بگویم. نمونه اش بازار بورس است. با نوسان قیمت سهام عده ای سود می برند و عده ای به همان اندازه زیان می بینند. شما یاد می دهید که شاگردانتان جزء برنده ها باشند. اجازه بدهید من هم یک جمله قصار از خودم بگویم: (می بینی که رویم خیلی زیاد شده) من می گویم: دوست ندارم که با پیدا کردن یک کیف پول، به نوایی برسم چون نمی خواهم کسی دیگر که آن را گم کرده، بینوا شود.
استاد بزرگ من سه بار به دیار شما رفته ام و هر سه بار برای صعود به قله سبلان. آیا شما تا به حال به سبلان رفته اید؟ فکر نمی کنم چون این کار پولی عاید شما نمی کند. ولی این را بگویم که من یک گروه کوهنوردی تشکیل داده ام و هر از گاهی عده ای را به دامان طبیعت می برم تا از هیاهوی بازار و پول دورشان کنم. از این راه نه تنها پولی عاید من نشده بلکه کلی هم از جیبم مایه گذاشته ام.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشـق در دفـتر نباشـد
استاد عالیقدر من هم در دوران زندگی و از کودکی برای کسب پول به کارهای گوناگونی دست زده ام و تلاشهای بسیاری کرده ام. اما برای رفع نیاز این کار ها را کردم. نه برای انباشتن پول اما شما آن گونه که فرموده اید در عین حال که حقوق خوبی می گرفته اید، باز هم به فکر درآمد بیشتر بوده اید و حتی از دست فروشهای جلوی کارخانه هم غافل نشده اید و هنوز هم که به مقام استادی رسیده اید دست بردار نیستید. در اینجا اجازه می خواهم یک خاطره برایتان بگویم. در نوجوانی یک روز با مادرم به روستایی که در کودکی در آن ساکن بودیم رفتیم. من روی زمین یک قوطی خالی پودر رختشویی دیدم و آن را برداشتم. (در آن زمان با جمع آوری این قوطی ها و تحویل آنها جایزه می دادند) مادرم به من گفت: ما در این روستا اعتبار داریم. اگر روی زمین جواهر هم دیدی برندار! این گفته مادرم، آویزه گوشم شد تا اینکه در جوانی یک روز برای واکسینه کردن مرغهای خاله ام واکسن نیوکاسل خریدم و به آن روستا رفتم. مقدار زیادی واکسن اضافه آمد. به خاله ام گفتم به همسایه ها بگو مرغهایشان را بیاورند. گفت پولی هم از آنها بگیریم؟ به یاد گفته مادرم افتادم و اعتباری که می گفت در آنجا داریم. گفتم اگر پول بگیری نمی زنم! استاد جان شک ندارم اگر شما بودید نه تنها پول می گرفتی بلکه از این فرصت استفاده می کردی و هر روز با یک شیشه واکسن به آنجا می رفتی. اصلاً شاید همین الان حسرت می خوری که چرا تا به حال این فکر به ذهنت نرسیده.
عزیزم کمی به خودت بیا. این دو پاراگراف آخر را برای تعریف از خود ننوشته ام. بلکه می خواستم بگویم که زندگی همه اش پول نیست. لااقل از نظر من و امثال من نیست و نیازی نیست که شما برای من متأسف باشید که بلد نیستم پول در بیاورم تا راحت باشم. از نظر من راحت ترین و رویایی ترین لحظات زندگیم در شبهایی رقم خورده که در سیاه چادری در میان عشایر و یا جان پناهی بر فراز کوهستان و درون کیسه خوابم آرمیده بوده ام.
-
-
-
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
کامیاب باشید. علی اکبر قلمی