مفتی نوردی کلاسیک 17/5/89
دوستان همکار در شرکت می دانند که من معمولاً در برنامه های کوهنوردی سراسری وزارت نیرو شرکت می کنم. اما حضور من به این صورت است که در زمان اجرای برنامه، با هزینه خودم به شهر محل اجرا می روم و در هتل و یا محل دیگری به جز محل اسکان مهمانان اقامت می کنم و توشه راهم را نیز با خودم می برم تا مبادا هزینه ای را به میزبان تحمیل کرده باشم. بعضی وقتها نیز هزینه حضور در برنامه را شخصاْ پرداخت کرده ام.
اما بشنوید از مفتی نوردان سازمان آب و برق خوزستان. آنها به قول مولانا، فلان را دیدند و بهمان را ندیدند. و فکر کردند که من در این برنامه ها خودم را به دیگران تحمیل می کنم و به مفتی نوردی می پردازم. به همین جهت خیلی به آنها بر خورد. حق هم داشتند. چون اگر بنا به مفتی نوردی باشد، آنها خودشان در اعلی مراتبه این کسوت قرار دارند و برایشان اُفت دارد که با این شجاعت نژادی و این همه سابقه مفتی نوردی، به کناری بنشینند و یک نفر غریبه از راه برسد و از آنان پیشی بگیرد و آنان فقط نظّاره گر باشند. حالیا بر آن شدند که مرزهای استانی مفتی نوردی را پشت سر گذارند و آن را تا کرانه های دوردست تری وسعت بخشند.
درد سرتان ندهم. در صعود سراسری اخیر به قله کلار در استان چهارمحال و بختیاری، آنها به گونه ای قشون کشی کردند که نگو و نپرس. جالب است بگویم شرکتهایی که به طور رسمی در این برنامه شرکت کرده بودند، طبق مندرجات بخشنامه صادره مجاز نبودند که بیش از پنج نفر نیرو بفرستند. آن هم با معرفی مدیرعامل شرکت و پرداخت یکصدو پنجاه هزار تومان به ازای هر نفر. اما آنها نه یک نفر و نه دونفر بلکه با یک مینی بوس نیروی تازه نفس که هریک از دیگری شجاع تر بود، شبانه در منطقه خیمه زدند و از نخستین ساعات فردای آن شب ارتفاعات کلار را یکی پس از دیگری در نوردیدند تا اینکه گروهی از آنان به نزدیکی قله رسیدند. در این هنگام بود که متوجه شدند هنگام ناهار فرا رسیده و باید هرچه زودتر آهنگ بازگشت کنند. آنان حتی مجال آن نیافتند که به دوستانی که برای احوال پرسی و گفتن خسته نباشید به سمتشان می رفتند، توجهی کنند. در حال به دوست و همکار و همنورد و قله پشت کردند و با سرعت هر چه بیشتر به سمت سفره ناهار تاختند.
مزاح کافی است. شاید شما با خواندن این سطور لبخندی بر لب آورده باشید ولی من در آن روز کم مانده بود که بگریم. زیرا دیدم که تعدادی از کوهنوردانی که به عشق بوسیدن سنگهای قله، تا ساعاتی از ظهر گذشته، با سنگ و صخره درگیر شده بودند، وقتی به پایین آمدند، دیدند که غذای کافی باقی نمانده بود که به همه آنها برسد. چون میزبان به اندازه مهمانان، غذا تهیه دیده بود و هنگامی که یکی از میزبانان به کنارم آمد و گفت: این خوزستانیها ... و بعد سری تکان داد، با چرخش سر او انگار که همه کوه کلار به دور سرم چرخید.
این رویدادها بر من به عنوان یک خوزستانی گران تمام شد، زیرا که من نه خان هستم و نه خان زاده و عادت به مفتی نوردی ندارم. من روستا زاده ای بیش نیستم و از تبار رعایایی هستم که با عرق جبین و کدّ یمین و زور بازویشان گذران زندگی کرده اند و تاب تحمل این دریوزگی ها را ندارند.
مفتی نوردی واکسن ندارد، درمان ندارد، ولی واگیر دارد و پیشگیری از آن سخت دشوار است.
«مفتی نورد از دنیا نری صلوات بفرست»
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.