در مطلب «یاد استادان» که چندی پیش نوشتم، گفته بودم که تصمیم دارم یادی از اساتید خوب خود کنم. به عنوان سرآغاز، از شادروان دکتر عباس جامعی یاد می کنم. او را همه هم دوره های دانشگاهی من می شناسند. ولی دریغا که امروزه کمتر کسی از او یاد می کند. او در زمان تحصیل من در دانشگاه جندی شاپور (شهید چمران فعلی) در سالهای 53 تا 57 رئیس دانشگاه بود. شناخت من از او شناختی است که یک دانشجو در طول مدت چهار سال تحصیل از رئیس دانشگاهش پیدا می کند. ولی اینک پس از گذشت بیش از سه دهه از فراغت از تحصیل، هر چه بیشتر به او فکر می کنم، به بزرگی او بیشتر پی می برم. ولی دریغا که وقتی تلاش کردم در محیط اینترنت جستجویی در مورد او بکنم بلکه اطلاعات بیشتری از او به دست بیاورم، چیزی نیافتم! حتی یک قطعه عکس. وه که ما چقدر بی وفا و نمک نشناس و بی انصافیم.

   چاره ای ندیدم جز آنکه به خاطرات و دانسته های خود بسنده کنم و پرسشهایی نیز از کسان دیگری که چیزهایی از او به یاد داشتند کردم. یافته های اندکی به دست آوردم. بنابراین چیزهایی که می نویسم به هیچ وجه در شأن او نیست و حق مطلب را ادا نمی کند. ولی امید آن دارم که دیگر کسانی که آگاهی های بیشتری دارند، دست به قلم ببرند و دست کم در «ویکی پدیا» جای خالی او را پر کنند.

   ما اهوازی هایی که وضعیت دانشگاه جندی شاپور را در سالهای پیش از دهه پنجاه به یاد داریم می دانیم که چیزی که به عنوان دانشگاه در این شهر وجود داشت، یک دانشکده پزشکی بود که در محل دانشکده ادبیات فعلی (ساختمان سه گوش) قرار داشت و یک دانشکده کشاورزی که در ملاثانی (در آن زمان ملاثانی، روستایی در سی کیلومتری اهواز بود) بود. یک دانشسرای عالی نیز در پشت اداره دارایی که مقابل ساختمان سه گوش بود وجود داشت که دانشجویان رشته های علوم در آن تحصیل می کردند. بیمارستان جندی شاپور (امام خمینی فعلی) نیز تنها بیمارستان وابسته به دانشکده پزشکی بود. این شهر دانشگاهی فعلی که در حال حاضر در کنار بلوار گلستان می بینیم حاصل مدیریت کمتر از ده ساله او بر این دانشگاه است. دانشکده های پزشکی، پرستاری، علوم، کشاورزی، اقتصاد، علوم تربیتی و ساختمانهای ادارات مرکزی و بیمارستان گلستان و مجموعه ورزشی و تربیت بدنی، مسحد دانشگاه، ساختمان معاونت دانشجویی و سلف سرویس مرکزی و همچنین شاخه شمالی دانشگاه جندی شاپور در صفی آباد دزفول، بناهایی بودند که در زمان او ساخته شدند. ساختمانهای کتابخانه مرکزی، دانشکده مهندسی و بسیاری بناهای دیگر که ممکن است در خاطرم نباشند در زمان مدیریت او پی ریزی شدند.

   باز هم اهواز را در سالهای پیش از دهه پنجاه به خاطر بیاوریم که در آن سالها امور درمان این شهر بر عهده معدودی پزشک بود که غالباً متخصص نیز نبودند و از ختنه کودکان تا درمان بیماران قلبی را انجام می دادند. در زمان ریاست دکتر عباس جامعی بود که در جهت توسعه دانشکده پزشکی، بیمارستان گلستان که سرآمد بیمارستانهای استان بود، تأسیس شد و پزشکان متخصص بسیاری جذب دانشگاه شدند. از دانشگاههای هر گوشه دنیا دانشجویان مقطع دکتری بورسیه شدند تا متعهد به تدریس در دانشگاه جندی شاپور شوند. عده بسیاری از دانش آموخته های ممتاز داخل کشور نیز بورسیه شدند و به خارج اعزام شدند تا کادر آموزشی دانشگاه تقویت شود.

   او برای تأمین رفاه پرسنل دانشگاه نیز تلاش می کرد. شهرک دانشگاه فعلی در منطقه گلستان اهواز، در واقع شرکت تعاونی مسکن کارکنان دانشگاه جندی شاپور بود که با کمک او شکل گرفت و انصافاً یکی از بزرگترین پروژه های خانه سازی در استان بود که با استفاده از روشهای نوین خانه سازی اجرا شد. بد نیست گفته شود که او برای اینکه کار احداث این شهرک مسکونی با جدیت بیشتری پیگیری شود، خود نیز عضو این تعاونی مسکن شد. ولی افسوس که با پیروزی انقلاب، برخوردی عجولانه با وی شد و او به ناچار جلاوی وطن کرد و سالهای آخر زندگی خود را با تنگدستی گذراند و با راه انداختن یک کتاب فروشی (آن گونه که شنیده ام با کمک مالی یکی از دوستانش) روزگارش را گذراند.

   اینها را دکتر عباس جامعی کرد. ولی ما با او چه کردیم؟ به یاد دارم که در زمان تحصیل در دانشگاه، می شنیدم که برخی یاوه گویان برای کوچک شمردن کارهای بزرگ او مثلاً وقتی که تابلوی مشخصات ساختمان یک دانشکده جدید و یا یک بنای دیگر را نصب می کردند می گفتند: دکتر جامعی شب ها اینجا آب می ریزد و صبح یک تابلو سبز می شود!! پس از انقلاب با او همان برخوردی شد که با جانیان و غارتگران بیت المال می شد. اموال و اتوموبیل شخصی و حتی خانه تعاونی مسکن او مصادره شد. به عکسهایی که او با اشرف پهلوی داشت استناد کردند و او را وابسته به دربار دانستند. در حالی که همه می دانیم در آن زمان همه دانشگاههای دولتی هیأت امنا داشتند و ریاست این هیأت های امنا، هر کدام بر عهده یکی از اعضای خانواده پهلوی بود و هر کسی که رئیس دانشگاه بود ناگزیر بود با آنها عکس داشته باشد.

   در آن زمان، من نیز که جوانی خام بودم فکر می کردم که آنچه با او می شود سزاوار او است. ولی اکنون وقتی به یاد پروژه هایی که او در همین شهر دانشگاهی اجرا کرد می افتم، پروژه هایی برایم تداعی می شوند که در زمان اشتغال من در اطرافم اجرا شدند و از پرتو اجرای آنها، نسل بعدی مجری ها نیز به نوایی رسید ولی آن مرد بلند طبع هیچ طرفی از آنها نبست و سالهای آخر زندگی را آنگونه سخت گذراند. روان او شاد باد. خداوند به ما انصاف و به او آمرزش عطا فرماید.