برعکس نهند نام زنگی کافور
آیا به این نکته دقت کرده اید که خلافکاران بسته به ملیّتی که دارند، خلافهای خاصّی می کنند؟ من که آدم دنیا دیده ای نیستیم، از میان خارجیان، اتباع کشورهای همسایه را بیشتر می شناسم چون بیشتر از بقیه به کشور ما می آیند. البته همه همسایه ما هستند و نور چشم ما، ولی در همه جا تک و توکی آدم ناباب پیدا می شود. همان طور که در کشور ما هم پیدا می شود. از این رو گاهی در صفحات حوادث روزنامه ها می خوانیم که فلان خارجی فلان خلاف را کرد. اگر این خلافها را دسته بندی کنید، خواهید دید که آنها به صورت تخصّصی خلاف می کنند. اتباع بعضی کشور ها قاچاق موادّ مخدّر می کنند، بعضی سرقت و قتل می کنند و بعضی ها زبانم لال فحشا می کنند و ...
اینجانب از سالهای کودکی تا بحال (که سن و سال کمی هم ندارم) هر گاه شنیده ام که عده ای پاکستانی خلافکار را دستگیر کرده اند، اکثراً جرمشان تقلب و یا جعل اسناد بوده!! یا گذرنامه جعل کرده اند، یا کارت شناسایی و یا مدرک جعلی دیگر درست کرده اند، و یا جنس تقلبی فروخته اند و ... من در سالهای جوانی، خودم شاهد بودم که در بازار آبادان یک پاکستانی ساعتی را به یکی از بستگانم فروخت که ظاهراً دارای مارک «سیکو» و اتوماتیک بود ولی بعداً کاشف به عمل آمد که طرف یک ساعت کوکی بی کیفیت را داخل بدنه یک ساعت سیکو جاسازی کرده بوده!!
لابد حالا می پرسید که این داستان چه ربطی به عنوان مطلب امروز من دارد؟ عرض می کنم: دهها سال پیش وقتی که محمد علی جناح، بخشی از هندوستان را جدا کرد و کشور جدیدی درست کرد، نام آن را گذاشت پاکستان!! آیا فکر نمی کنید که برعکس نهاد نام زنگی کافور؟
در این روزها نام وب سایت «ویکی لیکس» برای همه، نامی آشنا است. این سایت هر از گاهی با انتشار تعدادی اسناد، صدای عده ای را در می آورد. امروز در اخبار شنیدم که روزنامه های پاکستانی دست به کار عجیبی زده اند و اسنادی جعلی را منتشر کرده اند و آن را به ویکی لیکس منتسب کرده اند و با این کار وانمود کرده اند که آمریکاییان، دیپلماتهای هندی را مسخره کرده اند!! و بعد که گندش بالا آمده عذرخواهی کرده اند.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.