کمی بیش از یک سال است که بازنشسته شده ام. یعنی امروز دقیقاً سیزده ماه تمام می شود. در این مدت متوجه شده ام که خیلی بیش از هنگامی که مشغول به کار بودم، کار می کنم. از صبح تا شب می دوم و باز می بینم چند تا از کارهایی که برای انجام دادن یادداشت کرده بودم باقی مانده. خیلی تلاش کردم که ببینم مشکل کجاست و راه حل چیست. دست آخر به یک نتیجه ارزشمند رسیدم. مشکل این بودم که من تا به حال گفتن یک جملۀ دو کلمه ای را یاد نگرفته بودم.

  در طول زندگی هرگاه دوست و یا آشنایی با من کاری داشته، کوتاهی نکرده ام و به قول معروف با سر دویده ام. در عوض در مواقعی که من با کسی کار داشته ام، در بیشتر موارد با یک جملۀ دو کلمه ای مواجه شده ام: «کار دارم» حالا که به این قضایا فکر می کنم می بینم که این دوستان عزیز من، با گفتن این جمله نه تنها کاری برای من نمی کردند، بلکه کلی هم کلاس برای من می گذاشتند که مثلاً ما خیلی فعّال و مهم هستیم. سرمان شلوغ است. وقت سر خاراندن نداریم. و و ... در عوض من با انجام دادن آن همه کار نه تنها فردی همراه و همیار به حساب نمی آمدم، بلکه فردی بیکار و بی مسئولیت به حساب می آمدم که منتظر نشسته ام که کاری به من ارجاع شود تا حوصله ام سر نرود!! شرایط ناگواری است. آدم کار می کند، زحمت می کشد، از وقت و مالش مایه می گذارد، آنوقت ضایع می شود، در عوض دیگران کار نمی کنند و ارج و قرب پیدا می کنند.

  به کار نبردن این جمله دو کلمه ای جادویی مرا به جایی رسانده که هم اینک می بینم حتی بچه هایم نیز آنقدر تنبل شده اند که کارهای شخصی شان را به من ارجاع می کنند. روزگار را می بینید؟ حال به این نتیجه رسیده ام که باید برای به کار بردن این جمله جادویی تمرین کنم. نمی دانم که شما با این جمله آشنایی داشته اید و یا از آن استفاده کرده اید یا نه ولی جسارتاً به شما نیز توصیه می کنم که اگر تا به حال آن را به کار نگرفته اید، گذشته را فراموش کنید و روی به کار گیری و استفاده از فواید آن فکر کنید. اگر از آن بهره مند شدید مرا نیز دعا کنید.