ماجرای «در» آن خانه 21/3/90
بیست، سی سال پیش ماجرای جالبی را از زبان مرحوم مادرم شنیده بودم. او می گفت که پدرم پیش از تولد من (دست کم 60 سال پیش) خانه ای را در یکی از خیابانهای قدیمی اهواز از یک نفر از بازاریان به نام آن روزگار خریده بود. پس از چندی فروشنده به سراغ پدرم آمده و گفته بود که من «در» این خانه را از هندوستان سفارش داده و آورده بودم و به آن علاقه دارم . آن را می خواهم و پولش را نیز می پردازم. پدرم راضی نشده بود و گفته بود که این کار مشکل است و به خانه آسیب می رساند. مرحوم پدرم به خاطر آن که چشم صاحب قبلی دنبال این «در» نباشد، حاضر شده بود که خانه را به او پس بدهد ولی فروشنده که به خاطر نیاز مالی آن را فروخته بود، قادر به خرید آن نبود. مدتها گذشت و پدرم آن خانه را فروخت و پس از مدتی دیگر خبردار شد که آن خانه دوباره دست به دست شده و به صاحب اول آن رسیده است. مادرم می گفت که پدرم از این پیش آمد خیلی خوشحال شده بود که فروشنده اول، سرانجام به آرزویش رسیده.
از آن سال تا این اواخر در دلم مانده بود که ببینم این در، چه تحفه ای بوده!! در حدود یک ماه پیش گذرم به آن خیابانی که مادرم می گفت افتاد. آنجا در حال حاضر یکی از بازارهای قدیمی اهواز است و من برای خرید به مغازه یکی از کهنسالان آنجا رفته بودم. یادم افتاد که پرسشی از آن ماجرا از او بکنم. او که خانواده سازنده آن خانه را می شناخت، متوجه شد و آن خانه را به من نشان داد. کارم در آمد!! حالا باید می رفتم و آن «در» را حسابی دید می زدم و عکسی از آن می گرفتم. چون در حال حاضر از آن محل استفاده تجاری می شود، در روز جمعه همان هفته که بازار تعطیل بود با دوربینم به آنجا رفتم و چند عکس از آن «در» پر خاطره گرفتم. اطرافیان می گفتند که چند نفر تا به حال آمده اند و پیشنهاد خرید آن «در» را به ورثه سازنده مرحوم داده اند ولی آنها دیگر اشتباه نیای خود را تکرار نکرده اند!!
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.