این عکس را دوستی برایم فرستاد و زیر آن نوشته شده بود: گور بابای دنیا!!
  ولی من با دیدن این عکس به یاد ترانه ای قدیمی افتادم و بی اختیار بخش آخر آن ترانه را زیر لب زمزمه کردم:
   تو ای نشاط زندگی کجایی؟
   مگر بخوابم، تا به خوابم آیی
   زمان لحظه لحظه، شود ماه و سالی
   زمانی بخوابی، دمی با خیالی
   به آسوده بودن، ولی کو مجالی
   مگر عمر نوحی، که باشد محالی


 
این ترانه را خواننده ای به نام «بیتا»، (همسر فضل الله توکل، آهنگساز معروف) خوانده بود. فکر می کنم آهنگ این ترانه را نیز آقای توکل ساخته ولی شعرش را نمی دانم که سروده است. اگر چه این ترانه مصداق روزگار کنونی من است ولی از زمان جوانی آن را دوست داشتم.
  شعر کامل این ترانه این است:

آینه ی من شکسته چرا؟
به چهره غبارم نشسته چرا؟
مرا ای دل من دعا کن
آمد زمان اسیری من
که گوید سلامی به پیری من
مرا ای جوانی صدا کن
زمان لحظه لحظه، شود ماه و سالی
زمانی بخوابی، دمی با خیالی
به آسوده بودن، ولی کو مجالی؟
مگر عمر نوحی، که باشد محالی
من آن بید پیرم که می ترسم اکنون،
که شکسته شوم ز نوازش بادی
من آن مرغ عشقم که لب نگشودم،
میان چمن به ترانه ی شادی
تو ای نشاط زندگی کجایی؟
مگر بخوابم، تا به خوابم آیی
زمان لحظه لحظه، شود ماه و سالی
زمانی بخوابی، دمی با خیالی
به آسوده بودن، ولی کو مجالی؟
مگر عمر نوحی، که باشد محالی

  اگر دوست داشتید که آن را گوش کنید اینجا را کلیک کنید.