نمایی از موزه تندیسهای قوچ سنگی

مجسمه یک شخصیت داستانی آذربایجان که «دده گورگود» یا «دده قورقود» شهرت دارد (Dada Qorqud)  در حدود یک ماه پیش، سفر ناموفقی به نخجوان داشتم. می گویم ناموفق چون به هدفی که می خواستم برسم، نرسیدم. به همین دلیل همه اقامتم در آنجا 18.5 ساعت طول کشید. در ساعت 16 روز جمعه 25 شهریور وارد خاک نخجوان شدم و فردای آن روز در ساعت 10:30 خارج شدم. بی فایده ندیدم که هدفم و علت نرسیدن به آن و همچنین خاطرات این هیجده ساعت اقامتم را در اینجا بنویسم. شاید برای کسان دیگر سودمند باشد و مانند من سفرشان ناموفق نشود.

  در آن روزها من برای صعود به قله سهند به تبریز رفته بودم. روز پنجشنبه صعودم را انجام دادم و دیگر کاری در تبریز نداشتم. هفته بعد از آن نیز برای کاری دیگر باید به تهران می رفتم. حال برگشتن به اهواز و سه چهار روز بعد، رفتن به تهران را نداشتم. از این رو تصمیم گرفتم گشتی در جمهوری آذربایجان بزنم. در تبریز به من گفتند که گرفتن ویزای آذربایجان چهار روز طول می کشد ولی برای رفتن به نخجوان که یک استان خودمختار از آذربایجان است ویزا نمی خواهند و در آنجا می توان یک ساعته ویزای آذربایجان را گرفت. با این قصد روز جمعه بعد از ظهر از تبریز به سمت شهر مرزی جلفا رفتم تا به نخجوان بروم و فردای آن روز که شنبه است، ویزایم را بگیرم. فاصله تبریز تا جلفا: 130 کیلومتر، و محل سوار شدن در تبریز، ترمینال آذربایجان است که به ترمینال مرند شهرت دارد. برای رفتن به جلفا باید از مرند گذشت. نرخ کرایه سواری نیز 4500 تومان است. در جلفا گشتی زدم و مقداری پول تبدیل کردم. واحد پول آذربایجان «منات» است که در آن روز نرخ هر منات 1580 تومان بود. نام پول خرد آن نیز «کپک» است که هر منات 100 کپک است. 35 «یورو» نیز برای گرفتن ویزای آذربایجان خریدم. چون هزینه گرفتن ویزا را به یورو می گیرند. 

  وارد پایانه مرزی جلفا شدم و پس از پرداخت 11000 تومان عوارض خروج و 1500 تومان عوارض شهرداری و کنترلهای معمول از روی رودخانه مرزی «ارس» گذشتم. پلی که روی رود ارس زده شده، فلزی است ولی به «پل چوبی» معروف است. گویا در سالهای قدیم در آن محل یک پل چوبی وجود داشته است. در آن طرف مرز نیز کنترلهای معمول انجام شد و به پارکینگی که تاکسی های نخجوان در آن بودند رسیدم. (فاصله ورود به پایانه مرزی ایران و خروج از پایانه نخجوان در حدو 1.5 کیلومتر است که پیاده طی می شود) در پارکینگ به همراه دو پل مرزی رود ارس که به «پل چوبی» معروف استنفر دیگر یک سواری گرفتیم و نفری 2 منات دادیم تا ما را به شهر نخجوان ببرد. (فاصله مرز تا نخجوان 40 کیلومتر است.) تا به نخجوان رسیدم و هتل پیدا کردم ساعت 18 شده بود. در اینجا بود که متوجه شدم تیرم به سنگ خورده!! من در نظر داشتم که فردا، شنبه اول وقت به کنسولگری بروم و ویزای آذربایجان بگیرم ولی به من گفتند که اگر دو ساعت زودتر می آمدی کنسولگری باز بود و ویزا می گرفتی ولی حالا باید تا روز دوشنیه صبر کنی چون در اینجا روز جمعه تعطیل نیست و در عوض روزهای شنبه و یکشنبه تعطیل است!! یک احتمال ضعیف وجود داشت که روز شنبه تا ظهر باز باشد ولی فردای آن روز گفتند که این شنبه به خاطر پاکسازی شهر تعطیل اعلام شده. در اینجا بود که تصمیم گرفتم عطای رفتن به باکو را به لقایش ببخشم و به ایران برگردم و اگر میسر شد به جای باکو به ارمنستان بروم.

متل «نقش جهان در حومه شهر نخجوان»  بد نیست در مورد هتل های نخجوان بگویم. در این شهر نرخ یک اتاق یک تخته در ارزان ترین هتل، یعنی چیزی در حد مسافرخانه 30 منات یعنی نزدیک به پنجاه هزار تومان است. بسیاری از ایرانیان متل هایی را که در ابتدای شهر نخجوان هستند ترجیح می دهند. چون هم شیک تر هستند و هم در آنجا هر نفر با شبی سی منات می تواند اتاق بهتری بگیرد و از دیسکوی آن نیز استفاده کند.  از آنجایی که من همیشه اقامت در مرکز شهر را ترجیح می دهم، هنگام رفتن به نخجوان به راننده گفتم  که مرا به یک هتل در مرکز شهر ببرد. (باید هتل مجلل «تبریز» در مرکز شهر نخجوانبگویم همان گونه که از دیگران شنیده بودم و حالا دیدم، در جمهوری های شوروی سابق اکثریت مردم فقط زبان محلی خودشان و بعضی ها زبان روسی را می دانند و این راننده استثنا بود که کمی فارسی می دانست) جالب بود که وقتی مرا پیاده کرد، در آنجا نشانه ای از مرکزیت شهر ندیدم. به او گفتم مرا به مرکز شهر ببر گفت همینجا مرکز شهر است. گفتم بازار شهر کجاست؟ گفت همینجا و اشاره کرد به دو طرف خیابان. متوجه شدم که این شهر آنقدر خلوت و ساکت است، و آنقدر رفت و آمد ماشین در آن کم است که مرکز شهرش، به مرکز شهر نمی این یک خیابان در مرکز شهر نخجوان است و ردیف سمت راست مغازه های آن هستندماند!! و از همه جالب تر اینکه در بازار آنجا مغازه ها در های بزرگ و متعدد و تابلوهای پر زرق و برق ندارند و معمولاً یک در نسبتاً کوچک دارند و در بقیه دیوار سمت خیابان یک یا چند پنجره دارند. (فکر می کنم این سبک بازار، متأثر از سیستم کمونیستی است که تبلیغات در آن وجود نداشت) این هم یک حمام در نخجواندر جمع، نخجوان را شهر آرامی دیدم. هوای آن خنک و تمیز است. خیابانها و پیاده رو های آن مسطح است و مثل شهر ما بالا و پایین ندارد. شهر حال و هوای کهنگی و عقب ماندگی دارد. برای مثال وقتی که از یک مغازه که انواع کالباس را می فروخت، کالباس خریدم در کمال تعجب دیدم که دستگاه برش کالباس ندارد و آن را نبریده دست مشتری می دهد. از نشانه های تجدد در آنجا وجود دیسکو های متعدد است. در آنجا مثل سایر جاهای شوروی سابق تا دلتان بخواهد مجسمه می بینید. تا غروب در شهر گشتم بدون آنکه بتوانم با کسی صحبت کنم. البته هم میهنان آذری زبان ما از نظر زبان مشکلی ندارند.

نمایی از شهر نخجوان که در دوردست دریاچه سد ارس دیده می شود   از دور چشم انداز یک دریاچه را می دیدم. به نقشه GPS که نگاه کردم متوجه شدم که این دریاچه مربوط به سدی است که در کنار شهر نخجوان و روی رودخانه ارس زده اند. (رود ارس از کنار این شهر می گذرد) فرصت نداشتم که تا ساحل این دریاچه بروم. یک مسجد جامع قدیمی دارد که با وجود آن که هنگام اذان مغرب بود و از بلند گوی آن اذان پخش می شد، نمازگزار چندانی نداشت. در روبروی مسجد جامع پارک زیبا و تمیزی بود که گشتی در آن زدم. در انتهای پارک چشمم به یک برج به شکل منشوری با قاعدۀ ده ضلعی و ارتفاع 25 متر افتاد. در مسجد جامع شهر نخجوان در هنگام غروباین برج، مقبره خانمی به نام «مؤمنه خاتون» قرار دارد که با آجر و در نهایت زیبایی و هنر و استحکام ساخته شده است و گویا در زمان حکام معاصر سلجوقیان ساخته شده است و اینک یک آثر باستانی ارزشمند و جاذبه توریستی شهر نخجوان و جمهوری آذربایجان است و عکس آن روی یکی از اسکناسهای آذربایجان چاپ شده است.

 

 
برج آرامگاه «مؤمنه خاتون»       نمای نزدیکی از آجرکاری برج

 جالب این بود که اطلاعات مربوط به این برج را بعداً از اینترنت به دست آوردم چون در آنجا حتی نام «مؤمنه خاتون» را نیز آنقدر بد تلفظ می کردند که بعد از پرسیدن از چند نفر جوان که در آنجا مشغول عکسبرداری بودند، متوجه شدم که چه می گویند. و خنده دار تر این بود که وقتی به انگلیسی از آنها پرسیدم او چه کسی بوده؟ بعد از مدتی مشورت با همدیگر به من گفتند: Woman یعنی که او یک زن است!! و من هم برای اینکه یک خسته نباشید به آنها بگویم، به آنها گفتم: «آرواد؟» که یکباره همگی زدند زیر خنده و گفتند Yes Yes. در کنار این برج موزه ای از قوچ های سنگی در فضای باز وجود دارد که نشان می دهد در آن سرزمین در زمانهای کهن، روی گور ها، تندیس قوچ سنگی می گذاشته اند. (مانند بختیاری ها که شیر سنگی روی گور ها می گذاشتند)

  به این ترتیب چند ساعت پایانی روز را پشت سر گذاشتم و به هتل رفتم و خوابیدم تا صبح روز بعد به ایران برگردم.