اگر در ایران بودند
هر از گاهی خبری از موفقیت بعضی از ایرانیان مقیم خارج می شنویم. از سویی به خاطر موفقیت آنان خوشحال می شویم و از سویی دیگر به خاطر محروم بودن از وجودشان ناراحت. به چند نمونه از آنان و عناوینی که به دست آورده اند دقت کنید:
-
دکتر فیروز نادری، رئیس بخش اکتشاقات منظومه شمسی سازمان ناسا
-
سیروس امیرمکری، دستیار وزیر خزانه داری آمریکا
-
رضا مقدم، رئیس بخش اروپایی صندوق بین المللی پول
-
دکتر مریم میرزاخانی ریاضیدان و استادیار دانشگاه پرینستون، یکی از ده مغز برتر در آمریکای شمالی
ممکن است بعضی از هم میهنان ما به این فکر بیفتند که این اشخاص چرا باید مملکت خودشان را رها کنند و به اجانب خدمت کنند و یا چه خوب می شد که عشق وطن آنها را وادار می کرد که به ایران باز گردند. من نیز به این فکر افتادم ولی وقتی که عمیق تر به این موضوع فکر کردم به این نتیجه رسیدم که اگر آنها می خواستند برای خدمت به ایران باز گردند، تنها در صورتی به این مقامات بالا می رسیدند که در بخش دولتی مشغول به کار شوند. از حال و روز بخش دولتی همگان کم و بیش خبر دارند. بنده نیز اگر از همه مجموعه دولتی آگاه نباشم، دست کم از از مجوعه ای که بیست و پنج سال در آن خدمت کردم ، به خوبی آگاهم. از این رو آنجا را به عنوان مثال در نظر می گیرم.
فرض کنید که یکی از این ایرانیان موفق، پیش از آن که شروع به خدمت در خارج از کشور کند و راه موفقیت بپیماید، به ایران می آمد و برای کار به سازمان آب و برق خوزستان در زمان مدیریت آقای شمسایی مراجعه می کرد. در وحله اول می دید که هیچ روال ضابطه مندی برای استخدام در این شرکت وجود ندارد و به او می گویند که تقاضای استخدام خود را به عنوان مدیرعامل بنویس و به دبیرخانه هیئت مدیره تحویل بده. اگر این کار را می کرد پس از گذشت چندین ماه متوجه می شد که به این تقاضاها ترتیب اثر داده نمی شود و در واقع «سر کاری» بوده و فقط به تقاضاهایی ترتیب اثر داده می شود که دوستی، آشنایی، یکی از بچه های محل یا همبازی ها یا همسایه ها و یا همکلاسی های قدیم جناب مهندس و یا فرد با نفوذی سفارش آن را کرده باشد!! اگر آن شخص شانس می آورد و چنین شخصی را پیدا می کرد، در آن صورت مدیرعامل در زیر آن دستور انجام مصاحبه می نوشت و تقاضا به جریان می افتاد. اما بشنوید از ماجرای این تقاضای استخدام بعد از صدور دستور مصاحبه:
در آن روزگار سازمان در اوج به اصطلاح «بالندگی» بود. به این معنا که یکی پس از دیگری «قسمت» ها به «امور» و «امور» ها به «مدیریت» و «مدیریت» ها به «معاونت» ارتقا پیدا می کردند. به صورتی که تعداد معاونت ها از سه معاونت به نه معاونت افزایش یافت و صد ها امور و مدیریت به وجود آمدند. برای تحقق این بالندگی ها لازم بود که تعداد نفرات این واحد های اداری نیز افزایش یابد چون نمی شد که یک معاونت تشکیل شود و فقط ده نفر پرسنل داشته باشد و یا یک مدیریت با سه چهار نفر پرسنل تشکیل شود. لابد متوجه منظور من شده اید. در آن زمان هر کدام از واحد های در حال ارتقا که در اولویت بود و به سیاهی لشکر نیاز داشت، متقاضیان استخدام به آنجا گسیل داده می شدند.
سخن کوتاه می کنم. به این گونه آن شخص مستعد که بعد ها می توانست مثلاً رئیس اکتشافات منظومه شمسی و یا دستیار وزارت خزانه داری آمریکا شود، باید به عنوان سیاهی لشکر تحت مدیریت «توانمند!!» یکی از بجه محل های قدیمی جناب مهندس، روزگار را با «گیم» های کامپیوتری و یا گشت و گذار در اینترنت به سر می برد و دعا به جان آن مدیر عامل «نان بده» می کرد.