این حکایت تلخ را در دو سکانس براینان می نویسم. خواهش می کنم حتماً بخوانید:

سکانس یکم:
  در سالهای آغازین خدمتم در سازمان آب و برق خوزستان، شخصیت یکی از همکاران برایم جالب توجه بود. مردی با قامتی بلند و یقه بسته و ته ریشی به نشانه دیانت. کیف سامسونتی به دست می گرفت و آقای مهندس صدایش می کردند ولی او هیچ وقت و در هیچ اداره ای مشغول به کار دیده نمی شد. فقط در اطراف انجمن اسلامی و مسجد سازمان دیده می شد که به رتق و فتق امور می پرداخت. همکاران می گفتند که او طبق حکم کارگزینی، رئیس یکی از ادارات فنی واحد برق است ولی کاری به کار آن مسئولیت و آن اداره نداشت. در آن اداره شخص دیگری وظایف آن پست را انجام می داد و طبعاً مسئولیت امور نیز بر عهده او بود اما مزایای آن پست نصیب این اقای متشرع می شد.

سکانس دوم:
  روز سوم فروردین به یکی از چادر هایی که به منظور تنظیم بازار برای فروش مرغ منجمد در اهواز بر پا کرده بودند رفتم و در صف ایستادم. در آنجا مرغ منجمد برزیلی 1100 گرمی را در کارتن های ده تایی به بهای کیلویی 3600 تومان می فروختند. کمتر از یک کارتن هم نمی دادند (برای اینکه کارتن را نیز به قیمت مرغ بفروشند) آقایی که در جلوی من بود دو کارتن خرید و فروشنده به او گفت: می شود 68000 تومان. بعد که نوبت من شد به او گفتم مطمئن هستی که اشتباه نکردی؟ با قیافه ای حق به جانب گفت بله. مگر زیاد گرفتم؟ گفتم نه فکر می کنم کم گرفتی. هر کارتن دست کم یازده کیلو وزن خالص دارد که می شود 39600 تومان تازه تو که وزن کارتن را کم نمی کنی پس با این حساب کم گرفته ای و من نگران آن هستم که ضرر کنی. این را که گفتم دیدم همه آنهایی که پشت سر من بودند بر من شوریدند. یکی گفت: که نترس اینها اشتباه نمی کنند. دیگری گفت: نگران نباش وزن اینها کم و زیاد دارد. سومی گفت: به وزنی که روی کارتن نوشته شده اعتماد نکن و با اشاره به من فهماندند که بی خیال شوم و چیزی نگویم!! شوربختانه همه آنها که به طمع خریدن مرغ ارزان، کوشش می کردند مرا ساکت کنند، سپید موی و کهنسال ولی اینچنین آزمند و حریص بودند.

  فروشنده، کارتن بعدی را که برای من کشید با دقت بیشتری محاسبه کرد و گفت 4۱000 تومان می شود. او تازه متوجه شده بود که دو کارتن قبلی را هر کدام هفت هزار تومان کمتر محاسبه کرده. من پول را دادم و از صف خارج شدم. کمی آن طرف تر آن آقای جلویی خودم را دیدم که هنوز از آن محل نرفته و کنار آن دو کارتن مرغ  ایستاده بود. به او گفتم آقای محترم چون فکر می کنم که شخص با ایمانی هستی باید بگویم که فروشنده اشتباه کرده و در حدود چهارده هزار تومان از تو کم گرفته اگر می خواهی زیر دین نمانی برگرد و دوباره محاسبه کن و اگر هم دوست نداری نوش جانت!! او هم گفته های نفرات دیگر صف را تکرار کرد و سرش را به نشانه مخالفت بالا برد.

  خیلی به فکر فرو رفتم. با خودم گفتم که ما را چه می شود؟ گرانی هر قدر زیاد باشد و در آمد هر قدر کم باشد، آیا این عمل زشت را توجیه می کند؟ آیا رواست که به خاطر منافع خودمان از همان روزهای آغازین سال نو لقمه حرام در گلوی خانواده خود فرو کنیم؟ و جشن نوروز را به کام آن جوان بی نوایی که برای یک لقمه نان، آن فروشگاه را راه انداخته تلخ کنیم؟ راستی تا یادم نرفته بگویم. آن آقای جلویی من همان آقای متشرع و همکار سابقم در سازمان بود که در سکانس یکم شرح دادم.

ترسم که به به کعبه نرسی اعرابی          این ره که تو می روی به ترکستان است