گشتی در قلعه شاداب
چند روزی است که وبلاگم را بروز رسانی نکرده ام و مطلب تازه ای ننوشته ام. درگیر تهیه گزارش برنامه ای بودم که جمعه گذشته همراه دوستان در «قلعه شاداب» دزفول اجرا کردیم. اگرچه برنامه سنگینی نبود ولی خیلی دلچسب بود. از اول می دانستم که این صعود نباید برنامه سنگینی باشد چون همکار قدیمیمان آقای شجاع نژاد، در زمانی که سرپرست کوهنوردی سازمان آب و برق خوزستان بود علاقه شدیدی به اجرای آن داشت و او کسی نبود که تن نازنین خود و دوستانش را با برنامه های جدی بیازارد.
باری حالا که پشم و پر ما ریخته و چندان حالی برای اجرای برنامه های سنگین ندارم تصمیم گرفتم که به قلعه شاداب برویم. هم به ساحل دریاچه سد دز در کنار روستای «پامنار» رفتیم و هم منظره زیبای سد را از بالای کوه تماشا کردیم. جای شما خالی خیلی خوش گذشت. بین خودمان باشد خیلی هم خندیدم. چون متوجه شدم که دوستان ما در حماسه آفرینی های خود همین برنامه سبک را نیز نصفه نیمه اجرا می کردند و همین که به بالای «قلعه» در ابتدای مسیر می رسیدند، عکسی به یادگار با پلاکاردشان می گرفتند و به مسئولین ساده دل ورزش سازمان تحویل می دادند. (شیرم شکار کرده، ببین چکار کرده!!)
برای دیدن گزارش این برنامه اینجا را کلیک کنید.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.