مدتهاست که کوشش می کنم خاطرات تلخ سالهای آخر خدمتم در اداره را فراموش کنم ولی این باعث نمی شود که از فجایع آن محیط بی خبر بمانم از جمله ماجرایی که این اواخر، از آن باخبر شدم. پیش از آنکه به این ماجرا بپردازم، دلم می خواهد به مطلبی اشاره کنم که سالها روی دلم مانده است.

  از همان نخستین سالهای روی کار آمدن آقای محمد رضا شمسایی بر مسند مدیریت عامل سازمان آب و برق خوزستان که انتصابات نابجای مدیران وارداتی و حاکم شدن رابطه سالاری آغاز شده بود، یک اصطلاح زشت بر سر زبان تازه به دوران رسیده ها افتاد به این معنا که هر گاه می خواستند یکی از کارکنان باسابقه سازمان را خراب کنند و یا زیراب او را بزنند، می گفتند: او «تفکر سازمانی» دارد. معنی این حرف آن بود که سازمانی های قدیمی کارکنانی نا کارآمد، متحجّر، بی استعداد و ... هستند. این باور از آنجا ناشی شده بود که هرگاه آقای شمسایی می خواست کسی را بر مسندی بنشاند، در ابتدای حکم انتصاب او در یکی دو سطر، در باب توانمندی، تحربه، تعهد، شایستگی، محاسن، مناقب و ... آن شخص قلم فرسایی می کرد و در نتیجه این حضرات باورشان شده بود که هر کدام از آنها، استثنای آفرینش هستند و در مقابل «تفکر سازمانی» کارکنان با سابقه، تفکری خلاق و خردمندانه دارند. اگرچه ابداع کننده این اصطلاح شخص آقای شمسایی بود ولی بادنجان دور قاب چین ها نیز برای خوش رقصی کردن و خوش آمد او وقت و بیوقت این اصطلاح را نشخوار می کردند.

  پس از سالها که این وضعیت بر سازمان حاکم بود، کم کم میزان درایت و توانمندی و نبوغ و تعهد این حضرات بر همگان روشن شد که این برای ما تعجب آور نبود زیرا در سایر ادارات نیز کم و بیش چنین وضعیتی حاکم بود. آنچه مایه تأسف بود چشم ناپاکی و کارهای غیر اخلاقی این چهره های خلاق و توانمند!! بود. این موارد نیز چیز های تازه ای نبودند ولی فاجعه در آنجا بود که این بار این کارها توسط اشخاصی به ظاهر متعهد صورت می گرفت که در مقابل «تفکر سازمانی» قد علم کرده بودند و به قول خودشان می خواستند در سازمان تحول ایجاد کنند!! هم سابقه های من مواردی از این قبیل را در ادارات و حتی در کوی منازل سازمانی به یاد دارند و من از بازگو کردن همه آنان پرهیز می کنم که مبادا افشای فساد باعث اشاعه فساد شود. بعضی از آنان گستاخی را تا آنجا رساندند که در یک مورد، ساکنان کوی 12 بهمن از کارهای بی شرمانه یکی از آنان آنچنان به جان آمدند که استشهادی بر علیه او نوشتند و اینجانب بعضی از امضا کنندگان آن را می شناسم. مصیبت این بود که آن شخص در حراست شرکت مسئولیت داشت. یعنی دقیقاً در جایی که باید با این قبیل کارها برخورد می کرد.

  سخن کوتاه کنم. ماجرایی که در ابتدای سخن به آن اشاره کردم این بود که در ماه گذشته در یکی از پارکهای شهر، مأموران مبارزه با منکرات یکی از این نورچشمی ها را همراه یکی از همکاران خانم که هر دو متأهل نیز هستند دستگیر می کنند و آن ابلهان برای رهایی خود به کارت شناسایی خود استناد می کنند که ثابت کنند با هم همکار هستند و این رابطه منطقی است!! کار به جاهای باریک می کشد و در نهایت پسر خاله متنفذ آن آقا که پیش از این نیز از این قبیل افراد حمایت کرده بود و چنین رسوایی ها را ماله کشی کرده بود، وارد عمل شده و قضیه را ماست مالی می کند.

  سخن پایانی من به عنوان یک نفر از اشخاصی که به داشتن «تفکر سازمانی» مفتخر شده ام!! این است که اگر ما ناکارآمد و واپس گرا و بی سواد بودیم، دست کم می توانیم ادعا کنیم که در طول سالیان دراز خدمت خود هیچکس از ما یک بی حیایی و یا حتی یک نگاه ناپاک ندید.