"تیغ روزگار شاهرگ کلامم را چنان بریده که سکوتم بند نمی آید."

  نمی دانم جمله بالا از کیست. در دنیای مجازی دست به دست گشته تا به من رسیده ولی شگفتا که به حال و روز کنونی من شباهت دارد. در چند سال گذشته فاصله نوشته های من در این وبلاگ به طور میانگین کمتر از یک هفته بود. دوستانی نیز دارم که گاهگاهی به وبلاگ من سر می زنند و بعضاً مشوق من هستند. به طور میانگین روزانه هفتاد، هشتاد نفر بازدید کننده دارم. کسانی که دستی در وبلاگ نویسی دارند می دانند که با وجود میلیونها وبلاگ در این دنیای مجازی، این تعداد بازدید کننده برای بسیاری از وبلاگ نویسان یک آرزو است ولی بر عکس برای من مایه دلسردی شده است. این حالت، از بررسی رفتار وبگردان به من دست داده است و علت آن را در پایان سخن بیان خواهم کرد.

قصد من از نوشتن مطالبم این است که نشان دهم که در مواجهه با بی عدالتی ها و ناراستی ها، به جای خودخوری و انتقاد کردن در خلوت، می توان از این محیط مجازی استفاده کرد و ابراز عقیده کرد، در جلوت. ولی دیدم که بیشتر آنان که من می شناسم، در نهان از رفتار رؤسای بزرگترین کشورها گرفته تا آبدارچی اداره شان انتقاد می کنند، از مدیریت رئیس جمهور و وزرا گرفته تا رئیس مافوق خودشان، همه را زیر سؤال می برند، از بی عدالتی و پارتی بازی و ارتشا ابراز تنفر می کنند ولی در عمل به دنبال این هستند که فرصتی به دست بیاورند تا دامن یکی از این نا مدیران و ظالمان را به دست بیاورند و گوی تملّق را از دیگر رقبا بربایند تا بلکه از این نمد کلاه بهتری نصیبشان شود!!

  آری اینان که گفتم جزء آن هفتاد، هشتاد بازدید کننده روزانه وبلاگ من نیستند زیرا گوششان بدهگار این حرفها نیست و به قول معروف می خواهند نانشان را بخورند. آنجه مایه تأسف من است این است که بیشتر این بازدید کنندگان با جستجوی کلماتی همچون «دیسکو» در «ارمنستان» یا «نخجوان» و یا راههای رفتن به «سلیمانیه» و «اربیل» در موتورهای جستجوگر، وبلاگ مرا پیدا می کنند زیرا من از سفر هایم به آن جاها سفرنامه هایی تهیه کرده و نوشته ام!! من سفرنامه های دیگری نیز نوشته ام مانند سفرنامه های قلعه رودخان، کوهرنگ، کویر، قلعه الموت و ... ای کاش تعدادی از آنها نیز به دنبال این سفرنامه ها بودند. دلسردی و سکوت من از این رفتار هاست. 

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
.
.
.