هر جا میرم یک «اون» می بینم
باور کنید مدتها بود که به «اون» فکر نمی کردم و تصمیم داشتم که دیگه پا توی کفشش نکنم ولی هر کار می کنم نمیشه که نمیشه. چند روز پیش یک اتفاقی برام افتاد که یکباره «اون» اومد جلوی چشمم. حال ببینید چی شد.
در آن روز برای اهدای خون به یکی از پایگاه های سازمان انتقال خون رفته بودم. همین طور که روی تخت دراز کشیده بودم دیدم خانمی آلاگارسون اومد داخل و سلام کرد و گفت: میخوام خودم را وزن کنم و بعد یکراست رفت روی ترازویی که با آن وزن اهدا کنندگان خون را اندازه می گیرند و وزنش را اندازه گرفت و رفت. این رفتار را که دیدم بی اختبار یادم افتاد به مفتخوری های «اون». باور کنید کم مونده بود که از او بپرسم: خانم شما با «اون» نسبتی ندارید؟ من مونده بودم مات و متحیّر که «اون» ها این این استعداد ها رو چگونه به دست میارند؟ قربون خدا و مصلحتش چه استعداد هایی میتونه به بندگانش عطا کنه و رو نمی کنه!!