امروز یکم دی ماه است. بیست و دو سال پیش، در چنین روزی در سال 1369 یک حرکت خوب در سازمان ما آغاز شد و به ابتکار آقای دهکردی مسئول ورزش سازمان در آن زمان، هفته ای سه روز جلسات ورزشی آمادگی جسمانی تشکیل شد. من که مدتها بود از فعالیت های ورزشی به دور بودم از همان جلسه اول در آن برنامه شرکت کردم و تا همین دو سال پیش با علاقه آن را دنبال می کردم. جمعی خوب و صمیمی داشتیم. می گفتیم، می خندیدیم و ورزش می کردیم. هم جسممان و هم روحمان سر زنده می شد. ولی افسوس که شرایطی پیش آمد که احساس کردم ادامه آن با روحیه من سازگار نیست.

  همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه آقای ابراهیم شجاع نژاد، یکی از همکاران، به جمع ما اضافه شد. شخصی خوش مشرب، بذله گو و مجلس آرا بود که به دلیل داشتن این خصوصیات بسیار زود در دل همه دوستان جای گرفت. اما افسوس که این مجلس آرایی او با هتک حرمت دیگران و ترور شخصیت همکاران همراه بود. به یکی اتهام فساد می زد، دیانت دیگری را ریا می دانست، بر دیگری نام توهین آمیز می گذاشت و از او با این نام یاد می کرد. همکار دیگری را که بر اثر سکته دهانش کج شده بود به سخره می گرفت و با کج کردن دهان خود ادای او را در می آورد و ...

  عده ای از دوستان نجیب و با شخصیت در آن جمع، از این کار او دلخور و گاهی خشمگین می شدند. بعضی خودخوری می کردند و بعضی با ناراحتی از جمع جدا شدند. ولی شگفتا که عده انگشت شماری از جمع ما از این هنر نمایی های او به وجد می آمدند و او را شخصیتی با نمک و دوست داشتنی می دانستند و حتی در برابر کسانی چون من که این سبکی های او را بر نمی تافتند جبهه می گرفتند. شوربختانه این وضعیت آن قدر ادامه یافت تا اینکه بر اثر تکرار، آن کارهای ناپسند، به صورت کاری عادی در آمد و زشتی آن رفتار ها کمرنگ به نظر می آمد.

  من نیز مانند دوستان بردبار از این وضعیت شرم آور رنج می بردم ولی آن را تحمل می کردم تا اینکه متوجه شدم خودم نیز آماج این هنرنمایی های او قرار گرفته ام. جسته و گریخته می شنیدم که در غیاب من از من با نام «دشمن» یاد می کنند و می دیدم که به محض اینکه من وارد جمع می شدم، یکی از کسانی که کارهای او را شیرین کاری می دانست، اصطلاحاً به او نخ می داد و با هم شروع می کردند به متلک گویی و زدن حرفهای نیش دار. اینجا بود که دیدم ماندن من در آن جمع به صلاح نیست و خودم را از حرکتی که به آن دل بسته بودم جدا کردم.

  می دانم که بیان بی پرده این ماجرا و ذکر نام اشخاص غیر معمول است و حتی ممکن است عواقب نا خوش آیندی نیز برای من داشته باشد ولی چه کنم که بیش از این نتوانستم سکوت کنم. دلایلم را می نویسم شاید به من حق دهید.

  •   من به این حرکت علاقه داشتم و به فایده آن جه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ روحی اعتقاد داشتم و جدا شدن از آن جمع برایم سخت بود.
  •   نوشته های خودم را صادقانه نوشتم و برای هر کدام چند شاهد دارم و در هر محکمه ای می توانم از آنها دفاع کنم.
  •   با بعضی از قربانیان بی حرمتی او دوست هستم و برای شخصیت آنها احترام قائلم و سکوت خودم را در برابر این هتک حرمت ها خیانت به آنان می دانم.
  •   شاید با نوشتن این مطالب کسانی که دانسته یا ندانسته با او همراهی می کنند، به خود آیند و به زشتی این کار پی ببرند.