زوال سیستم اداری
در
مدت سی سال خدمتم در دستگاه های دولتی سال به سال شاهد زوال بیش از پیش سیستم
اداری بودم ولی در این سه سالی که بازنشسته شده ام، گویی این روند آن چنان شدّت
گرفته که به نظر می رسد در این سه سال به اندازه آن سی سال به قهقرا رفته است.
اگر چه من بازنشسته شده ام ولی گاهگاه در چرخه روزگار گذرم به ادارات می افتد. در آنجا می بینم که به قول معروف: "آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی" همه جا به لطف وجود دستگاههای مدرک سازی، تا دلتان بخواهد کارشناس و کارشناس ارشد می بینی. همه جا در تابلو های منشور اخلاقی چملات قشنگ قشنگ می بینی ولی در کار ها همه اش تصمیمات عجیب و غریب و ناراستی و کج روی. در خوش بینانه ترین حالت، چون می خواهم تهمتی به کسی نزنم باید بگویم آنجه هست سوء مدیریت است و دیگر هیچ.
جالب است که این حضرات مدیری که من نسبت سوء مدیریت به آنها می دهم خودشان را نابغه مدیریت می دانند. البته تقصیری هم ندارند چون زیر دستانشان اکثراً متملّقند و مدیحه گو. در نتیجه امر به آنها مشتبه شده است ولی کافیست چند دقیقه پای صحبتشان بنشینی و به افاضات آنها گوش کنی تا ببینی چه در چنته دارند. بعضی هایشان به خاطر اینکه بگویند خیلی با اصالت هستند، با لهجه روستای زادگاهشان صحبت می کنند و باز برای اینکه نشان دهند خیلی مردمی و بی پیرایه هستند در صحبت هایشان بی ادبانه ترین و رکیک ترین ضرب المثل ها را به کار می بندند.
چندی پیش برای انجام کاری گذرم به یکی از حوزه های مالیاتی دارایی افتاد. برای مطرح کردن اشکالی ناچار شدم به حضور جناب رئیس شرفیاب شوم. دیدم در اتاق قفل است. در زدم، صدایی نشنیدم. منتظر ایستادم تا بیاید. در این فاصله یک نفر دیگر آمد که انگار با رئیس آشنایی داشت چون وقتی دید در بسته است صدایش زد و بالاخره در باز شد و جناب رئیس با دهانی پر در حالی که تکه های خوراکی از دهانش پراکنده می شد او را به داخل دعوت کرد. داخل اتاق را که نگاه کردم چیزی دیدم که انگیزه من برای نوشتن این مطلب شد.
به جز رئیس، دو سه نفر دیگر روی مبلمان نشسته بودند و روی میز جلویشان بساط میان وعده و شاید ناشتایی چیده شده بود و همگی مشغول نوش جان کردن بودند!! در اینجا بود که متوجه شدم علّت بسته بودن در اتاق چه بوده است. مشکلم را با او در میان گذاشتم و او شروع به هارت و پورت کرد و دستگیرم شد که این مشکلی که وجود دارد ناشی از تصمیمات مدبّرانه!! او بوده است.
من متقاعد شدم که باید همین وضعیت را بپذیرم و اگر به دنبال بهبود امور باشم، فقط می توانم دست دعا به آسمان ببرم وگرنه از این رئیسی که حداقل مقررات اداری و رفتار سازمانی را نمی داند، هرگز نمی توان انتظار تصمیمی بخردانه داشت. اگر دانش این کار را داشت، می دانست که بستن در اتاق کار، یعنی تعطیل کردن بخشی از یک اداره دولتی آنهم برای پهن کردن بساط خورد و خوراک.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.