در این اواخر موفق به کشف یک معمای مربوط به بعضی از مدیران امروزی شدم. مدتها بود که رفتارها و تصمیم گیری های این مدیران برای من شگفت آور یود. کار های عجیبی از آنها می دیدم که انتظار دیدنشان را نداشتم و یا کارهای معقولی که باید می کردند و نمی کردند. از همه بدتر اینکه در مواردی می دیدم که راهکارهای ساده ای وجود دارد که به راحتی به ذهن هر کارشناس ساده ای می رسد ولی به ذهن این مدیران نمی رسد. (شاید می رسد ولی برای قدرت نمایی لج بازی می کنند!!)

بیشتر از این حاشیه نمی روم. تصمیم گیری درست و نهادینه کردن راهکار های خلاقانه و چاره جویی مناسب در رویارویی با مشکلات، اینها همه از یک ذهن پویا و هوش و استعداد کافی بر می آید. خوشبختانه نزدیک به نیم قرن است که در مملکت ما ابزاری مفید، قدرتمند و قابل اطمینان برای تشخیص جوانان با هوش و استعداد به کار گرفته می شود. منظورم کنکور سراسری ورود به دانشگاهها است. این یک واقعیت انکار ناپذیر است که بالاترین امتیازات را با استعداد ترین داوطلبان به دست می آورند و آنها کسانی هستند که پر طرفدار ترین رشته ها از معتبر ترین دانشگاهها را برای ادامه تحصیل انتخاب می کنند. هیچوقت دارندگان رتبه های سه رقمی و حتی چهار رقمی، تحصیل در آموزشکده صنعت آب و برق و یا دانشگاه علمی کاربردی و یا دانشگاه آزاد شوشتر را به دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه تهران و یا امیرکبیر و ... ترجیح نمی دهند.

  خوب فکر می کنم شما نیز متوجه منظور من شده اید. به پیرامون خود نگاه کنید. چند نفر از مدیران ما دانش آموخته این دانشگاههای معتبر هستند؟ چند نفرشان دانش آموخته دانشگاههای ضعیف و یا به قول عوام «در پیت» هستند؟ انچه بیشتر مایه تأسف است این است که بعضی از این حضرات، حتی توانایی قبولی در همین دانشگاههای «در پیت» را نیز نداشته اند و ورود آنها به آموزش عالی بر اساس توافق نامه ها و قرارداد های بین ادارات و دکان های مدرک سازی بوده است. هر کدام از ما شاهد چند نمونه از این موارد بوده ایم. و باز هم بدتر اینکه در مواردی شاهد بوده ایم که بعضی از این والا مقامان در دانشگاه شاگرد اساتیدی بوده اند که در دستگاه اداری کارمند زیر دستشان بوده اند!! (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) من و امثال من ساده دل بودیم که از چنین مدیرانی انتظار خلاقیت و تدبیر و درایت داشتیم.