تودیع ناگوار
دیروز مراسم تودیع و
معارفه مدیرعامل قدیم و جدید شرکت برق منطقه ای خوزستان برگزار شد. من در سه دهه
گذشته بار ها شاهد برگزاری چنین مراسمی بوده ام. این امری عادی است زیرا قرار
گرفتن هیچکس در یک مقام همیشگی نیست ولی مراسم این بار، رنگ و بوی دیگری داشت.
زمزمه های فراوانی پیرامون آن صورت می گرفت. در چند هفته اخیر شایعات بسیاری بر سر
زبانها بود و شواهد موجود، این شایعات را تأیید می کرد. به خصوص شواهدی که در این
مراسم به چشم دیدیم.
وقتی که غیبت معاون مالی و پشتیبانی و تعدادی از مدیران نام آشنای شرکت را در این مراسم دیدم، جای هیچ شک و شبهه ای در درستی شایعه ها برایم باقی نماند. هر چند که آقایان مهندس بهزاد و مهندس حائری در سخنان خودشان علت این جابجایی را "استفاده از مدیرعامل پیشین در سطح ملی" و یا "ایجاد فرصت بیشتر برای ادامه تحصیل ایشان" عنوان کردند ولی پچ پچ هایی که در حاشیه این مراسم می شد همه گویای اتّفاقاتی بود که در این اواخر روی داده و منجر به این تحویل و تحول شده است.
این پیشامد برای من بسیار ناگوار بود. اگر چه آنچه پیش آمده، در سالهای اخیر روال عادی مملکت شده و چشم ما از این چیز ها پر شده ولی من دوست نداشتم در حوزه مدیریت شخص محترمی چون مهندس معین پور پیش بیاید. من چند سال پیش در مورد ناشایستگی بعضی از معاونین و مدیران شرکت به او هشدار داده بودم ولی شوربختانه او موضوع قحط الرجال را پیش کشید که درست به خاطر دارم به ایشان چنین گفتم:
به این بندگان خدا تکیه نکن. توکل به خدا کن و دور و برت را از اینها خالی کن. باور نکن که اینها با مطالعه و احراز شایستگی و تجربه و توانمندی به این مسئولیت ها گمارده شده اند. اینها اکثراً محصول مدیریت «شایسته ستیز» دهه هفتاد سازمان آب و برق خوزستان هستند که صرفاً به خاطر پر کردن جای نیروهای لایق و کارآمد پرورش یافته اند و شما اگر هر کدام از اینها را بردارید و دست یک نفر را از پیاده روی جلوی اداره بگیرید و به جایش بنشانید، چندان تفاوتی در مدیریتشان احساس نخواهید کرد!! شاید اگر چنان کاری می کرد، چنین آبروریزی نمی شد.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.