آذربایجان شمالی
مدتی
است که کشور مینیاتوری جمهوری آذربایجان به تحریکاتی در استانهای آذربایجان ما
دامن می زند از جمله نهادن نام آذربایجان جنوبی بر آذربایجان ما. چیز هایی به ذهن
من رسید که این کار برایم خیلی خنده دار به نظر آمد. از جمله این که اگر جمهوری
آذربایجان قبول دارد که آذربایجان ما، آذربایجان جنوبی است، باید بپذیرد که کشور
خودش آذربایجان شمالی است و ما می توانیم ادعا کنیم که به جز آذربایجان شرقی و
غربی، یک استان آذربایجان شمالی نیز داریم!! به خصوص اگر به این نکته توجه کنیم که
آن سرزمین به موحب قرارداد ترکمانچای برای مدت صد سال به روسیه داده شده بود و
اکنون چند سالی است که آن صد سال به پایان رسیده است.
چیز دیگری که به ذهن من رسید این است که این حرف نمی تواند آذری های ما را وسوسه کند چرا که مردان و زنان لایق آذری هم اکنون مسئولیت های سنگین و بزرگی در مملکت ما دارند که به مراتب مهم تر از مسئولیت هایی است که یک تبعه جمهوری آذربایجان در کشورش می تواند داشته باشد. به یک مثال ساده توجه کنید. این آقای نیکزاد وزیر مسکن و شهرسازی آذری خودمان و آقای الهام علی اف رئیس جمهوری آذربایجان را در نظر بگیرید و با هم مقایسه کنید. حیطه کاری و سنگینی مسئولیت کدامیک بیشتر و با اهمیت تر است؟ ابهت و اهمیت وزیر مسکن یک کشور هشتاد میلیونی بیشتر است یا رئیس جمهور یک کشور نه میلیونی؟ من که فکر می کنم اگر به آقای نیکزاد بگویند وزارت را رها کن و بیا رئیس جمهور آذربایجان بشو، آقای نیکزاد ضرر می کند. شما چه فکر می کنید؟
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.