هان ای دل عبرت بین
دیروز از کنار خانه ای که در حال تخریب شدن بود می گذشتم. چشمم به آجرکاری سر در آن خانه افتاد. چند چیز در آن چشمگیرتر دیگر چیزها بود. نخست نمای زیبایی که با تراشیدن آجر ها و نصب آن در سر در این خانه به وجود آمده بود. دیگری اسامی پنج تن آل عبا بود که هر کدام روی پهلوی یک آجر کنده کاری شده بود. روی یک آجر نیز عدد1327 کنده شده بود که سال ساخت آن خانه را نشان می داد. یعنی 65 سال پیش. نکته جالب توجه دیگر این است که در ساخت این خانه به جای تیر آهن از ریل راه آهن استفاده شده است!
به هر حال هر چه که تا به حال بوده گذشته و این خانه ، تا چند روز دیگر نخواهد بود و با خاک یکسان خواهد شد. نگاهی به درون خانه انداختم و به فکر فرو رفتم که سازنده آن با چه ذوقی این خانه را بنا کرده و در زمان خود عجب ساختمانی بوده و به مدت 65 سال نیز پا بر جا مانده ولی از این پس دیگر نخواهد ماند. این رسم روزگار است. این خانه که چیزی نیست، ایوان مدائن نیز نماند و به قول خاقانی آیینه عبرت شد. آیا بهتر نیست که آدمها به جای بر جای گذاشتن بناها و ثروت، نام نیکی از خود به جای بگذارند که همیشه ماندگار باشد؟
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۱/۳۱ ساعت 9:10 توسط علی اکبر قلمی
|
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.