دلتان برای «اون» ها نسوزد
حکایت «عمو سیف الله»
از وقتی که پرونده دزدی و ارتشا و فساد در شرکت های برق منطقه ای خوزستان و سازمان آب و برق خوزستان گشوده شده، با اظهار نظر های گوناگونی روبرو شده ایم. بعضی ها شادمانند، بعضی ها باور نمی کنند و بعضی ها برای متّهمین دلسوزی می کنند و صد البته بازماندگان و وابستگان مدیریت دهه هفتاد سازمان آب و برق خوزستان خفه خون (خفقان) گرفته اند و از شرمساری سر بلند نمی کنند. البته آنان در پنهان بیکار ننشسته اند و به گونه ای خستگی ناپذیر مشغول دست و پا زدن برای ماست مالی کردن این فساد هستند.
من نیز گاهگاه در دیدار هایی که در این اواخر با دوستان داشته ام و یا در نظر هایی که در وبلاگ می خوانم با این اظهار نظر ها مواجه شده ام. مثلاً دو هفته پیش آقای «غلام ب» یکی از مدیران سابق سازمان را در خیابان دیدم و پس از احوال پرسی، اولین حرفی که از او شنیدم این بود که در سازمان چه خبر شده؟ این همه بگیر بگیر برای چیست؟ و بیش از همه برای «سیف الله ب» که از حدود دو ماه پیش تا کنون در بند است، دلسوزی می کرد. بنده روزگاری با این شخص در یک معاونت همکار بودم و متأسفانه باید بگویم که در آن زمان در مورد ایشان سخت در اشتباه بودم و او را دوست و همکاری با مرام می پنداشتم. چه می شود کرد؟ یکی از بارز ترین خصوصیات اینگونه آدمها همین زبان بازی و ظاهر سازی فریبنده است و من نیز فریب این زبان بازی او را خوردم. حال به این فکر افتادم که در مورد همین یک نفر که بیش از دیگران از او شناخت دارم کمی بنویسم بلکه مشتی باشد نمونه از خروار.
این «عمو سیف الله» مردی است بسیار پر چانه و حراف. ولی اگر نیم ساعت پای صحبتش بنشینید دریغ از چهار کلمه حرف حساب که از او بشنوید!! با این وجود آنقدر خوش سخن و چرب زبان است که دلتان می خواهد نیم ساعت دیگر بنشینید و به پرت و پلا های او گوش کنید!! خصوصیت دیگر او دو رویی و ناسپاسی است. به یاد دارم که در اوایل دهه هشتاد هنگامی که معاونت درآمد سازمان منحل شده بود و او پست خود را از دست داده بود، دوستان وفادار و قدیمی او برایش یک پست سازمانی، با عنوانی عجیب درست کردند تا نانی در سفره اش بگذارند. (اگر اشتباه نکنم این عنوان «مدیریت هماهنگی و تدوین مقررات در نظارت های مالی» بود که من روزی به شوخی به او گفتم: اگر یکی از تو پرسید شغلت چیست تو چطور به او می فهمانی که در سازمان چکاره ای!؟) ولی اندکی بعد که مدیریت سازمان عوض شد و آن دوستان وفادار مورد بی مهری قرار گرفتند، این «عمو سیف الله» ما نیز چرخید و چرخید تا اینکه کاملاً در جهت وزش باد قرار گرفت!! زیرا برای او حفظ منافع شخصی و موقعیت شغلی اوجب واجبات است.
سخن کوتاه می کنم و به یکی از شیرین کاری های او در در آخرین مسئولیتش اشاره می کنم تا پی به اخلاق و مرام او ببرید. ایشان در مسئولیت مدیر پرداخت های طرحهای عمرانی موقعیتی طلایی به دست آورده بود که در میان پرداخت های کلان طرح های کوچک و بزرگ تاخت و تاز کند. در آن زمان اتفاق تلخی را شاهد بودم. به یاد دارم که در اواخر سال 90 یک شرکت مهندسین مشاور بابت مشاوره در یک طرح، مبلغی از سازمان طلب داشت و سر و کارش با «عمو سیف الله» ما افتاده بود. این شرکت متعلق به عده ای از اساتید خوشنام و خوش سابقه بود و هیچ دوز و کلکی نیز در کارشان نبود و در آن آخر سال برای پرداخت حقوق و عیدی پرسنل خود سخت در تنگنا بودند. از این رو برای گرفتن مطالباتشان به هر دری می زدند. آنها به من نیز برای پا در میانی مراجعه کردند ولی من به آنها گفتم که این بابا تا رشوه نگیرد کاری برای کسی نمی کند و اگر من به این قضیه ورود کنم از ترس من جرأت نمی کند رشوه بگیرد و کارتان خراب می شود اگر اهل ساخت و پاخت هستید خودتان سبیل او را چرب کنید تا کارتان را راه بیاندازد. از بخت بد آنها، مبلغی که طلب داشتند فقط دویست میلیون تومان نا قابل بود و چون از این مبلغ چیز قابل توجهی عاید «عمو سیف الله» نمی شد، مشکل با رشوه حل نشد. در نتیجه آنقدر آن بندگان خدا را سر دواند تا سال 90 تمام شد و به سال 91 رسیدیم. کارکنان مدیریت ذیحسابی را به شهادت می گیرم که در روز 5 فروردین 91 در راهروی آن مدیریت چه اتفاقی افتاد. در آن روز همینکه این آقای «سیف الله ب» وارد راهرو شد و چشمش به دو تن از مدیران شرکت مشاور که هر دو دکتر و همان طور که گفتم از اساتید دانشگاه بودند افتاد، دهان کثیفش را باز کرد و هر آنچه را که لایق خودش بود نثار آنها کرد از جمله اینکه شما اینجا چه می کنید؟ من دیگر از دیدن شما حالم به هم می خورد. من می خواستم شب عیدی دو قران پول کف دستتان بگذارم ولی مهلت نمی دهید!! و ... باز هم کارکنان مدیریت ذیحسابی را شاهد می گیرم که با شنیدن سر و صدا و معرکه گیری او در نخستین روز کاری سال، سراسیمه از اتاق هایشان بیرون ریخته بودند و با تعجب به حرکاتی نگاه می کردند که تا کنون فقط در میادین بارفروشی و یا پایانه های مسافربری دیده بودند و نه در محیط اداری و آنهم از سوی یک مدیر سازمان آب و برق خوزستان. راستی یادم آمد. نیازی به شهادت نیست. دوربین های مدار بسته نصب شده در راهرو های سازمان نیز این حرکات را ثبت کرده اند و می توانند این نوشته های مرا تأیید کنند.
حال شما بگویید امثال این آقا شایستگی دلسوزی را دارند؟ آیا فکر نمی کنید که این مشیّت الهی بوده که همان گونه که او نوروز سال 91 را به آن جوانان آبرومند تلخ کرد، نوروز یک سال بعد را در پشت میله های زندان بگذراند. (فَأعْتَبِروا یا اولِی الاَبْصارْ) من که نه تنها دلسوزی نمی کنم بلکه از داشتن سابقه همکاری با چنین کسانی احساس شرم می کنم.