چند سال پیش، هنگامی که کانون بازنشستگان شرکت برق منطقه ای خوزستان تشکیل شد، امید بسیاری به این کانون بسته بودیم. واقعیت این است که این گونه تشکّل ها پتانسیل بسیاری برای انجام کارهای سودمند دارند و اگر حمایت کافی از آنها بشود و به دست افراد دلسوز و با انگیزه و خلاق اداره شوند کارهای بسیاری می توانند انجام دهند. ولی افسوس که برخلاف آنچه تصور می کردیم این کانون جایگاهی در نمودار سازمانی شرکت نداشت و به تبع آن بودجه ای نیز برای اداره آن وجود نداشت. از عملکرد آن نیز چیزی نمی گویم چرا که چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟

  با وصف بالا نمی توانستیم انتظاری از این کانون داشته باشیم. چه انتظاری می توان داشت از کانونی که برای تأمین اجاره بهای محل خود و یا پرداخت هزینه های جاری مانند قبوض برق، آب و ... باید هر بار دست نیاز به سوی مدیرعامل و یا یکی از معاونین او دراز کند؟ آن هم در سالهایی که این حضرات برای سرپوش گذاشتن بر چپاول های خود نهایت خسّت را در هزینه کردن برای کارکنان به کار می بردند تا وانمود کنند که مثلاً خیلی مراقب بیت المال هستند!! بنابراین تمام هم و غم هیئت مدیره کانون صرف تأمین منابع مالی برای پرداخت هزینه نگاه داشتن تابلو کانون بازنشستگان بر سردر یک ساختمان استیجاری شد.

  در سالهای پیش که بازنشستگان کانون نداشتند، هر سال چند بار کمکهای نقدی و غیر نقدی از سوی شرکت دریافت می کردند ولی در سالهای اخیر به برکت تشکیل این کانون، خدا حلال کند فقط یک کارت هدیه صد هزار تومانی به بازنشستگان دادند. یک کارت هدیه دیگر نیز داده بودند که مبلغی در آن نبود و باعث خجالت و سرشکستگی کارکنان و خانواده آنانی شد که هنگام خرید، آن کارت را به فروشنده ارائه داده بودند. به جرأت می توانم بگویم که بارز ترین و ملموس ترین اقدامی که توسط هیئت مدیره این کانون در این چند ساله صورت گرفت، گرفتن موافقت مدیریت شرکت برای عقد قرارداد صوری با آنان بود تا در قبال حضورشان در آن محل یک آب باریکه ای داشته باشند!!

  در یکی دو ماهه اخیر با رویدادهایی مواجه شدم که اگر بگویم فاجعه، اغراق نکردم و به همین سبب تصمیم گرفتم برای حفظ حرمت بازنشستگان آن را به اصطلاح رسانه ای کنم و از مدیر عامل شرکت خواهش کنم فکری به حال این کانون بکند. ماجرا از این قرار بود که چندی پیش یکی از کارکنان خدمات شرکت به من گفت که به مناسبتی که یادم نیست مقداری شیرینی از سوی شرکت به کانون بازنشستگان تحویل داده ام و از من پرسید که آن را گرفته ای؟ گفتم نه و وقتی که ماجرا را از کانون پرسیدم گفتند که به تو تعلق نمی گیرد مال بازنشستگان جدید است. گفتم فلانی که یک سال پیش از من بازنشسته شده، آن را گرفته. گفتند که تو عضو کانون نیستی و به تو نمی دهیم. باز گفتم که وقتی که نام این تشکل کانون بازنشستگان است، هر بازنشسته ای خود به خود عضو آن می شود این چه حرفی است. بالاخره حرف آخر آنها این بود که برای عضویت باید سالی دوازده هزار تومان پول بدهی!! خنده ام گرفت. با خودم گفتم که این کانون به چه حال و روزی افتاده که برای رفع نیاز های مادی خود به این کارها دست می زند.

  برداشت من این است که با توجه به اینکه هم اینک کانون محل استجاری را تخلیه کرده و در شرکت مستقر شده، شرکت لزومی به پرداخت پول برای اجاره بها و قبوض نمی بیند و آنها از نظر مالی دچار مضیقه شده اند و این حق عضویت ها را برای تأمین پول «قند و چای»می خواهند!! این گمان من هنگامی قوت می گیرد که آنها برای وادار کردن ما به پرداخت این حق عضویت، «شیرینی» ها را به گروگان گرفته اند و من امروز به آقای مراد علیدادی، مغز متفکّر این کانون گفتم که شیرینی های ما نوش جانتان باشد. چایتان را تلخ نخورید.

  سخن کوتاه می کنم و نقل این داستان غم انگیز را ادامه نمی دهم. در اینجا از آقای مهندس جانقربان، مدیر عامل شرکت خواهش می کنم که یک فکر اساسی به حال این کانون بکند. یا بودجه ای برای آن تعیین کند تا به شکل آبرومندی به کار خود ادامه دهد و یا در آن را تخته کند تا بیش از این ما بازنشستگان را بهانه نکنند و به بازی نگیرند و اگر ایشان قصد آن را دارند که به منظور کمک به اعضای هیئت مدیره آن، در این «ناندانی» را باز نگاه دارند، به فکر راه دیگری برای بستن قرارداد با آنان باشند.