این چهره را به خاطر بسپارید.
چند شب پیش از یکی از تلویزیون های خارجی، مصاحبه ای با «کارو حق وردیان» پخش شد. سالها بود که چهره او را ندیده بودم ولی بازی های زیبای او و از همه مهم تر صداقت و اخلاق پسندیده او از خاطرم نرفته. کارو هافبک دهه های 30 و 40 تیم های آرارات و تاج (استقلال فعلی) و همچنین تیم ملی ایران بود. او را از نزدیک نیز دیده بودم. در سالهای نوجوانی وقتی بازیکنان تیم ملی به اهواز می آمدند برای گرفتن عکس و امضا به سراغ آنها می رفتیم. در برخورد با علاقمندان بسیار خوش اخلاق و مؤدب بود. از قضا در آن مصاحبه به نکته ای اشاره شد که اخلاق پسندیده او را تأیید می کرد.
در بخشی از آن مصاحبه، صحبت از حضورش در تیم ملی جوانان شد و او صادقانه گفت که من در آن زمان جوان نبودم ولی به من گفتند که به تو نیاز داریم و بیا بازی کن!! این صداقت کارو مرا به یاد کار به یاد ماندنی دیگری انداخت که او در آن سالها انجام داد.
در آن زمان باشگاه تاج سه تیم فوتبال داشت: تاج، دیهیم و افسر (البته نام افسر قبلاً نگهبان بود و به خاطر اینکه نامش از نظر معنی با دو تیم دیگر مترادف باشد به افسر تغییر یافت) و هر گاه که در مسابقات موقعیت تاج در جدول به خطر می افتاد و نیاز به امتیاز و یا تفاضل گل بیشتر پیدا می کرد، تیمهای دیهیم و افسر باید به داد او می رسیدند. یک مورد آشکار از این تبانی ها شکست شش بر صفر تیم افسر از تاج در هفته های پایانی مسابقات بود و آن در حال بود که تیم تاج با رقیب شانه به شانه اش هم امتیاز بود ولی تفاضل گلش شش تا کمتر بود!! به یاد دارم که کیهان ورزشی بعد از آن بازی نوشت: "تاج شش گل به برادر کوچکش زد!!" در آن مسابقه وقتی که کارو متوجه قضیه شد از زمین بازی بیرون رفت تا در آن کار ننگین شریک نباشد. درود بر او.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.