مدتها بود با خودم می گفتم که چرا بعضی از این مدیران شرکت ما فکر می کنند که از دماغ فیل افتاده اند و کسی را تحویل نمی گیرند و اصلاً با کسی نمی جوشند مگر کسانی که مجیز آنها را بگویند. شاید برای کارمندان جوان و کم سابقه این امر عجیب نباشد و فکر کنند همیشه و همه جا رسم مدیریت چنین بوده و هست ولی تا حالا برای من که کارمند با سابقه ای هستم و با مدیران زیادی سر و کار داشته ام خیلی عجیب بوده چون در بین مدیرانی که دیده ام کسانی بوده اند که دارای مدارج عالی علمی از معتبر ترین دانشگاههای جهان مثل «برکلی» آمریکا بوده اند نه مثل بعضی از مدیران فعلی که یک مدرک ناپیوسته از مؤسسات علمی کاربردی و یا دانشگاه آزاد دارغوزآباد گرفته اند. من در طول خدمتم مدیرانی دیده ام که افتخارات زیادی همچون عضویت در هیئت علمی دانشگاهای معتبر همچون دانشگاه صنعتی شریف را در پرونده داشته اند و بعضی از آنها به مناصبی همچون وزارت و معاونت وزارت رسیده اند در حالی که به مدیران فعلی ما در هیچ جای دیگر ایران چنین جایگاهی نمی دهند (در چند مورد شاهد بوده ایم که وقتی از اهواز به جایی منتقل شده اند با هزار واسطه تراشی پستی پایین تر از اینچا به دست آورده اند) و فقط بوقچی های خودشان هر از چند گاهی شایعه می کنند که به فلانی پیشنهاد مدیرعاملی فلان جا را داده اند. بعضی از مدیران سابق در شرکت ما منشأ کارهای بزرگی بوده اند و نام نیکی از آنها به یادگار مانده است ولی اینک همکاران ما برای رفتن مدیران فعلی روزشماری می کنند و با همین شایعات خودساخته آنان مبنی بر رفتنشان دل خوش می دارند. وقتی که می گویم شرکت ما، منظورم شرکت برق منطقه ای خوزستان و یا سازمان آب و برق فعلی نیست بلکه زمانی را می گویم که برای خودش یک امپراتوری بود و مدیر عامل آن بعد از استاندار متنفذ ترین مقام استان بود نه مثل حالا که بیست تا شرکت از توی دلش بیرون آمده و بیش از یک شیر بی یال و دم و اشکم از آن باقی نمانده است. این مقایسه ها را که می کردم این معما برای من پیچیده تر می شد که در این شرایط اینها چه چیزی در خودشان دیده اند که این گونه تفرعن می کنند؟
   بالاخره پس از سالها تفکر و تعمق موضوع را کشف کردم و متوجه شدم که علت این دوری گزیدن این بندگان خدا از دیگران ناشی از غرور و تکبر نیست بلکه ناشی از شرم حضور در برابر کسانی است که در عین حال که از خودشان شایسته تر هستند، روزگار آنها را زیر دستشان قرار داده است. این مدیران در مواجهه با این افراد شایسته واقعاً کم می آورند و به همین علت از رویارویی با آنان گریزان هستند و این رفتار آنان بیش از آنکه ناشی از غرور آنها باشد ناشی از خجالتی بودن آنان است!!! اگر از بین شما کسانی باشند که همچون من این شوربختی نصیبشان شده باشد که با اینها در جلسه ای و یا ملاقاتی مواجه شده باشند، حتماً دیده اند که در جلسات رسمی از چه کلمات و جملات سخیف و دور از انتظاری استفاده می کنند و از افاضات آنها معلوم می شود که تا چه حد از اطلاعات عمومی و اجتماعی بی بهره اند به گونه ای که آدم شک می کند که اینان بتوانند یک مطلب از یک روزنامه را هم به راحتی بخوانند و درک کنند. برای این ادعاهای خود شواهدی هم دارم که برای مثال به چند نمونه از آنها اشاره می کنم:
      1- روزی یکی از معاونین مدیرعامل که خیلی هم ادعای وجاهت و کارآمدی دارد از من گله می کرد که فلانی از تو انتظار نداشتم که در مورد ما اینطور بنویسی من که همیشه نسبت به تو لطف داشته ام!!! ملاحظه می کنید؟ رؤسای جمهور ابرقدرتها هم با اتباع خود اینگونه حرف نمی زنند.
      2- روز دیگری یکی از این حضرات که عنوان مشاوری مدیرعامل را داشت را دیدم که در حین لاف زدن می گفت: مرد حسابی من اگر گوسفند هایم را بفروشم نصف شرکت را می خرم!!! به نظر شما بهتر نیست این آقا دست از سر شرکت بردارد و به همان روستای خودش برگردد و به دنبال گوسفند هایش بدود؟
      3- از غذا خوردن آنها بهتر است چیزی نگویم چون ممکن است حالتان به هم بخورد فقط یک نمونه از آنها رامی گویم که چند سال پیش یکی از آنها را که او هم در آن زمان معاون مدیرعامل بود، دیدم که پوست خیاری را کند و آن را خورد و بعد مثل اینکه از کندن پوست خیار پشیمان شده باشد پوستها را با چاقو قطعه قطعه کرد و با چنگال در دهان گذاشت و تناول فرمود!! فکر نمی کنید که روح مخترع کارد و چنگال در آن زمان به چه عذابی دچار شد؟
   سرتان را درد نمی آورم مستندات و مدارک دیگری هم دارم که آنها را می گذارم برای روزی که آنها بخواهند دوباره مرا متهم به اهانت کنند و برای من شمشیر بکشند. هنوز یادم نرفته که سال گذشته به خاطر انتقاد از آن مجسمه بلاهت چه بر سر من آوردند که هنوز هم ادامه دارد.