به شهر اهواز پیش از سال 1349 فکر کنید. در آن زمان دو قسمت شهر اهواز در دو سوی رودخانه کارون، فقط با دو پل به هم متصل می شدند: پل سیاه و پل سفید. محدودیت هایی نیز وجود داشت. مثلاً عبور وانت و خودرو های سنگین از روی پل سفید ممنوع بود. (البته اتوبوس شهری و کامیون های ارتش مستثنا بودند) در چنین شرایطی فکر می کنید مردم برای حمل بار از این سوی رودخانه به آن سو باید چه کار می کردند؟ یک راه حل خلاف وجود داشت به این صورت که در ساعاتی که پلیس در محل وجود نداشت، رانندگان با ترس و لرز از روی آن عبور می کردند. راه حلی مجاز نیز وجود داشت که توضیح می دهم:

  کامیون ها و وانت ها بایستی تحت شرایطی از روی پل سیاه عبور می کردند. البته همه می دانیم که پل سیاه مخصوص عبور قطار بوده و هست ولی چاره ای برای این کار اندیشیده بودند. در اطراف ریل های قطار الوار های چوبی نصب کرده بودند به گونه ای که چرخ های خودرو ها بتوانند روی آن حرکت کنند. در دو سوی پل نیز دو راه ماشین رو بود که به پل منتهی می شدند و خودرو هایی که می خواستند از پل عبور کنند در آن راه ها صف می بستند. در هر سوی پل نیز یک چراغ راهنمایی نصب شده بود. اولویت با قطار بود و هر گاه قطاری می خواست از روی پل عبور کند چراغ های راهنمایی در هر دو سوی پل سرخ می شدند. در ساعاتی که قطاری عبور نمی کرد. آن دو چراغ در دو سوی پل به تناوب سیز و سرخ می شدند. در زمانی که چراغ یک سمت سبز بود چراغ سمت دیگر تا زمانی که آخرین خودرو طول 1050 متری پل را طی نکرده بود سرخ باقی می ماند زیرا عرض پل کم بود و دو خودرو از دو جهت مخالف نمی توانستند از روی آن عبور کنند.

  من در آن سالها عبور از روی پل سیاه را در یک وانت تجربه کرده ام. روزگار سختی بود. ممکن بود به خاطر عبور از روی پل، خودرو ها بیش از یک ساعت معطل شوند و شاهد چند بار سبز و سرخ شدن چراغ راهنما باشند. در آن شرایط به خاطر این سختی ها رانندگان برای حمل بار از این سوی شهر به آن سو کرایه زیادی طلب می کردند. این وضع ادامه داشت تا اینکه در سال 1349 پل سوم برای عبور خودرو های سنگین ساخته شد. در آن زمان محل ساخت پل سوم خارج از شهر به حساب می آمد و در واقع جاده ای که از روی آن می گذشت جاده کمربندی اهواز یود.

  این خاطره را از انبوه خاطرات آن زمان نوشتم تا نسل جوان اندکی به حال و هوای اهواز قدیم آشنا شود. از مردم اهواز کمتر کسی این موارد را به یاد دارد و آنان که به یاد دارند چیزی نمی گویند و نمی نویسند و اگر امثال من ننویسیم این خاطرات را با خود به گور خواهیم برد و برای همیشه پنهان خواهند ماند.