شاید کسانی که همچون من رویداد های پس از تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام در آبان سال 58 را  دنبال می کردند، چهره سخنگویان این دانشجویان را به یاد داشته باشند. آقای حبیب الله بیطرف اطلاعیه ها را می خواند و خانم معصومه ابتکار در کنار ایشان ایستاده بود. من نیز که حدود یک سال پیش از آن رویداد فارغ التحصیل شده بودم، هنوز خود را در حال و هوای دانشجویی حس می کردم و با شنیدن این اطلاعیه ها احساس غرور می کردم و به آنان به چشم قهرمان نگاه می کردم.

  سالها گذشت و نزدیک دو دهه بعد که در سازمان آب و برق خوزستان مشغول کار بودم آن سخنگوی پر حرارت آمد و وزیر نیرو شد. پیش تر از آن نیز مجری طرح ساخت سد کارون 3 بود و باز هم پیش تر استاندار یزد بود و نام او برایمان آشنا بود و همواره او را  شخصیتی انقلابی، مصمم و سازش ناپذیر می انگاشتم ولی افسوس که در جریان ماجرایی قرار گرفتم که مانند آب سردی بود که در چله زمستان روی سر آدم بریزد.

  آن دانشجوی انقلابی اوایل انقلاب، در زمانی که در جایگاه وزارت نیرو قرار داشت در یک سفر که به استان خوزستان داشت، بازدیدی از تشکیلات برق ناحیه جنوب سازمان داشت (ناحیه جنوب شامل شهرهای آبادان، خرمشهر و شادگان می شود) در آن زمان مدیر ناحیه جنوب شخصی بود که هیچ فرصتی را برای ترقی از دست نمی داد و در نیمه راه رسیدن از سربازی به سرداری بود. این مدیر باهوش از فرصت حضور وزیر در خوزستان نهایت استفاده را کرد. هر چه عمله و اکره داشت در خدمت جناب وزیر و خانواده اش قرار داد (همراه وزیر همسر و دو دخترش نیز آمده بودند) چند سال بعد با یکی از همکاران که در آن سفر در التزام رکاب جناب وزیر بود صحبت می کردم و ایشان خاطره ای برای من تعریف کرد.

  همکار ما این طور می گفت: من مأمور بودم که در خدمت خانواده وزیر باشم و در پذیرایی از آنان کوتاهی نکنم. از جمله خدماتی که ارائه دادم شربتی بود که برای پذیرایی از آنان تهیه کرده بودم. این شربت را با پودر شربت «فاستر» آمریکایی تهیه کرده بودیم که از بهترین برند های شربت در دنیاست. خانم او که این شربت به مذاقشان خوش آمده بود به همسرش رو کرد و گفت: حاج آقا این شربت خیلی خوشمزه است خوب است که مقداری از آن بخریم و با خودمان ببریم. در اینجا بود که مدیر مدبّر ناحیه از این فرصت طلایی استفاده کرد و به آنان گفت: به روی چشم خودم برایتان تهیه می کنم و رو کرد به من و گفت فوراً چند کارتن برای ایشان تهیه کنید و من که در نقش پادوی آقای وزیر احساس حقارت می کردم امر مدیرم را اطاعت کردم.

  آن سفر به خوبی و خوشی انجام گرفت و کمتر از دو هفته بعد خبردار شدیم که مدیر کاردان ناحیه جنوب، پاداش زحماتش را گرفت و حکم مدیر عاملی شرکت توزیع برق اهواز را از جناب وزیر دریافت داشتند.

 چه فکر می کردیم، چه شد!؟