شرجی های قدیم اهواز
شهریور ماه برای ما خوزستانی ها هوای شرجی را تداعی می کند. هوای شرجی، هوایی است گرم همراه با رطوبت بالا. در شهریور بیش از ماه های دیگر سال هوا شرجی می شود و چون این روزها همزمان با رسیدن خرما هستند، به خرما پزان مشهورند. شرجی گویش محلی واژه شرقی است که وجه تسمیه آن وزش باد از شرق و یا بهتر بگویم جنوب شرق است. در مقابل این باد، باد شمال را داریم که در جهت عکس آن یعنی از شمال غرب می وزد. در خوزستان از قدیم روز شرجی، یک روز بد به حساب می آمده زیرا در زمان های دور نه وسیله خنک کننده ای مانند کولر گازی بود و نه یخچال برقی و در زمان های دورتر اصلاً برق نبود.
سال های کودکی من در زمانی بود که کم کم یخچال و کولر گازی داشتند رواج پیدا می کردند. مردم به جای یخچال از یخدان های چوبی دوجداره استفاده می کردند که دیواره بیرونی آن چوبی و دیواره داخلی از ورق آهنی گالوانیزه بود و در میان آنها خاک اره ریخته می شد. این یخدان ها را که به آن صندوق یخی نیز می گفتند نجار ها با همکاری فلزکار ها می ساختند. بعضی از نجار ها مهارت و ابتکار بیشتری داشتند و این صندوق یخی ها را دو طبقه می ساختند که مردم در طبقه بالای آن یخ و در طبقه زیرین، مواد خوراکی می گذاشتند. نیازی به گفتن نیست که هر کس می بایست به اندازه نیاز روزانه اش از دکان های یخ فروشی یخ می خرید.
در روزهای شرجی نیاز به یخ بیشتر می شد و کمبود یخ پیش می آمد به گونه ای که مردم به کامیون هایی که یخ را در سطح شهر توزیع می کردند حمله ور می شدند. در آن سال های کودکی می دیدم زمانی که کامیون حامل یخ سر خیابان ما می ایستاد مردم در حالی که از شدت عرق لباس به تنشان چسبیده بود به سوی آن هجوم می بردند و حتی بعضی کوشش می کردند از کامیون بالا بروند. در مقابل، کارگرانی که در کامیون بودند با چوب بر بدن خیس آنها می زدند.
دیدن آن صحنه ها از تلخ ترین رویداد های زندگانی من بود زیرا می دیدم انسان هایی که برای آسایش خود و خانواده شان تلاش می کردند، آنگونه شکنجه و تحقیر می شدند و هنوز با گذشت بیش از نیم قرن از آن زمان، از خاطرم نرفته اند. در همه این سالها هر بار که هوا شرجی می شود آن صحنه ها در خاطرم زنده می شوند. حتی بار ها برایم پیش آمده که وقتی در یک روز شرجی یک لیوان آب خنک می نوشم و یا نسیم خنک کولر بر تنم می وزد، به یاد رنج هایی که مردم سرزمینم در آن سالها می کشیدند افتاده ام و حالم دگرگون شده است.
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.