بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
غم از دست دادن عزیزان سخت است ولی «سعید باوی» یکی از عزیز ترین ها بود و غم از دست دادنش یکی از سخت ترین غمها. خدا می داند که هر جا و هر گاه که صحبتی از او می شد، من دقایقی چند از خوبی های آن جوان دوست داشتنی صحبت می کردم. دوست دارم در اینجا نیز با ذکر چند جمله به نیکی از او یاد کنم.
دوازده سال پیش در زمانی که در امور انفورماتیک سازمان آب و برق خوزستان مسئولیت داشتم، برای اولین بار او را دیدم که برای ... دنباله ...
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.