کی به آنجا می رسیم؟
دیشب نزدیک بود دور از جان شما جان به جان آفرین تقدیم کنم. دیدم چند روزيست هوا بهتر شده، به فکر افتادم پیاده روی کنم. بعد از حدود یک ساعت پیاده روی خسته و خیس عرق به یک تقاطع رسیدم. به چپ و راست نگاه کردم و ماشینی در نزدیکی خودم ندیدم و حرکت کردم هنوز نصف عرض خیابان را طی نکرده بودم که چشمتان روز بد نبیند یک سواری پراید را بوق زنان و تخت گاز روان در فاصله چهل پنجاه متری خودم دیدم. با سرعت خودم را عقب کشیدم و راننده پراید در حالی که خانواده اش نیز همراهش بودند ناسزا گویان از کنارم رد شد.
با خودم فکر کردم چگونه است که مردم کشور هایی که نه تاریخ و تمدن دو هزار و پانصد ساله دارند و نه نشانه «فروهر» به گردن می آویزند و نه وعّاظی دارند که برای همه امور زندگی از نوشیدن آب تا نوره کشیدن و قضای حاجت کردن دستورالعمل برایشان تعریف کنند، به حقوق قانونی شهروندان خود احترام می گذارند ولی ما که می خواهیم الگویی برای نوع بشر باشیم اینگونه ایم؟
در همین کشورهای دور و بر خودمان که کوچکتر و عقب مانده تر از ما نیز هستند، بارها برای من پیش آمده که خواسته ام از عرض خیابان عبور کنم، (حتی در جا هایی که خط کشی بوده ولی چراغ راهنمایی نبوده) همین که پایم را روی آسفالت خیابانها گذاشته ام، ماشینها ایست کامل کرده اند. حالا یک پرسش در ذهن من باقی مانده که بسیار مایل هستم یک نفر بزرگواری کند و به من پاسخ دهد:
فاصله ما با دیگران چقدر است؟ چند سال و یا چند قرن دیگر ما به جایی می رسیم که دیگران رسیده اند؟ اصلاً آیا آن روز می رسد؟
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.