دیشب نزدیک بود دور از جان شما جان به جان آفرین تقدیم کنم. دیدم چند روزيست هوا بهتر شده، به فکر افتادم پیاده روی کنم. بعد از حدود یک ساعت پیاده روی خسته و خیس عرق به یک تقاطع رسیدم. به چپ و راست نگاه کردم و ماشینی در نزدیکی خودم ندیدم و حرکت کردم هنوز نصف عرض خیابان را طی نکرده بودم که چشمتان روز بد نبیند یک سواری پراید را بوق زنان و تخت گاز روان در فاصله چهل پنجاه متری خودم دیدم. با سرعت خودم را عقب کشیدم و راننده پراید در حالی که خانواده اش نیز همراهش بودند ناسزا گویان از کنارم رد شد.

  با خودم فکر کردم چگونه است که مردم کشور هایی که نه تاریخ و تمدن دو هزار و پانصد ساله دارند و نه نشانه «فروهر» به گردن می آویزند و نه وعّاظی دارند که برای همه امور زندگی از نوشیدن آب تا نوره کشیدن و قضای حاجت کردن دستورالعمل برایشان تعریف کنند، به حقوق قانونی شهروندان خود احترام می گذارند ولی ما که می خواهیم الگویی برای نوع بشر باشیم اینگونه ایم؟

  در همین کشورهای دور و بر خودمان که کوچکتر و عقب مانده تر از ما نیز هستند، بارها برای من پیش آمده که خواسته ام از عرض خیابان عبور کنم، (حتی در جا هایی که خط کشی بوده ولی چراغ راهنمایی نبوده) همین که پایم را روی آسفالت خیابانها گذاشته ام، ماشینها ایست کامل کرده اند. حالا یک پرسش در ذهن من باقی مانده که بسیار مایل هستم یک نفر بزرگواری کند و به من پاسخ دهد:

  فاصله ما با دیگران چقدر است؟ چند سال و یا چند قرن دیگر ما به جایی می رسیم که دیگران رسیده اند؟ اصلاً  آیا آن روز می رسد؟