ماجرای کارت شناسایی 30/6/89
در روزگار پیش از بازنشستگی یک کارت شناسایی در جیبم بود که شرکت برایمان صادر کرده بود. هم برای ثبت ورود و خروج از آن استفاده می کردیم و هم برای اثبات موقعیت شغلی و اجتماعی خودمان. پس از بازنشستگی، طبق مقررات آن را به شرکت تحویل دادم. حالا اگر لازم شود که در جایی خودم را معرفی کنم، فقط می توانم ... دنباله ...
... حالا اگر شما هم مانند من مشترک وایمکس ایرانسل شدید و یکی از این مودم ها را به قیمت گزاف خریدید و باز هم مانند من پشیمان شدید و پشت دستتان را داغ کردید که دیگر نزدیک ایرانسل نشوید، باید به سراغ شرکت دیگری ...
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.