نماد شهر اهواز 27/12/87
روز 24 آبان ماه
امسال (87) در بلوار شرقی کارون قدم می زدم که این صحنه توجه مرا جلب کرد.
در ابتدای راه پله ای که به ایستگاه بلم ها منتهی می شود، جوانی نشسته بود و
روی یک برگ کاغذ تصویری از پل معلق کارون، این نماد پر آوازه شهر اهواز می
کشید. معمولاً وقتی که از این بلوار می گذرم صحنه های زشت قلیان کشی
جوانانی که با تنباکو های چندش آور "معسله" به جان ریه های خود می افتند، آزارم
می دهد. به همین دلیل کار این جوان به دلم نشست. نامش را پرسیدم. "محسن حیدرشناس"
بود. دانشجوی رشته معماری جهاد دانشگاهی.
روزی خانمی که خیلی نگران به نظر می رسید به مطب دکتر رفت و گفت: دکتر، من دچار یک مشکل بزرگ شده ام و جداً به کمک شما نیاز دارم! و در حالی که کودکی را که در آغوش داشت نشان می داد ادامه داد: این بچه من کمتر از یک سال دارد و من دوباره حامله شده ام. من نمی خواهم که فاصله سنی کودکانم این قدر کم باشد...
پیرمردی در ایالت مینه سوتای آمریکا زندگی می کرد. او تصمیم داشت کشتزار گوجه خود را بیل بزند اما این کار برای او خیلی توان فرسا بود. تنها پسر او که در اینگونه مواقع به او کمک می کرد در زندان بود.پیرمرد نامه ای به پسرش نوشت و این موضوع را به این صورت به او یادآور شد: ...
مردم: آیا آب آشامیدنی اهواز سالم است؟
یکی بود، یکی نبود. پسرک فقیری بود که برای گذران زندگی در راه مدرسه، خانه به خانه دستفروشی می کرد. یک روز احساس کرد که خیلی گرسنه است و در جیبش بیش از یک سکه 10 سنتی ندارد. او تصمیم گرفت در اولین خانه را بزند و مقداری غذا درخواست کند ...
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.