سقوط ارزشها
نزدیک به یک هفته است که این حرفها روی دلم مانده و هر کار که می کنم نمی توانم آنها را بر این لوح مجازی ننویسم. صحبت از سقوط ارزشهایی است که نیاکان ما برای نهادینه کردن آنها کوشیده اند. صحبت از هجوم سهمگین دروغ است که بزرگان ما آن را همتای خشکسالی و دشمن می دانستند و ... دنباله ...
همیشه وبلاگ نویسان این نگرانی را داشته اند که باید چه بنویسند تا خواندنی باشد، چه بنویسند که به تریج قبای کسی بر نخورد، چه بنویسند که برایشان پاپوش نسازند و ... اما فکرش را که می کنم می بینم که من در عالم وبلاگ نویسی چقدر خوش شانس هستم که در این شرکت شاغلم چون در محیط کار خود، از سالهای پیش تا کنون آنقدر چیز های جالب توجه دیده ام که با آن می توانم مثنوی هفتاد من بنویسم به طوری که هم خواندنی باشد و هم خلافی مرتکب نشوم چون هر چه می نویسم عین واقعیت است و برای آن مستنداتی نیز دارم ...
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.