آنکه شیران را کند روبه مزاج ... 30/5/90
از سالهای دور تا کنون چیزهای بسیاری از قدرت و صلابت گرازها شنیده بودم. شنیده بودم که بدنهایی چند صد کیلویی دارند و اگر ضربه ای به کسی بزنند، از جا بلند نمی شود و حتی می توانند یک ماشین را چپه کنند! ولی از نزدیک، این هنرنمایی ها را ندیده بودم. در برنامه های همه ساله ام در «دریاچه گهر»، از حدود چهار پنج سال پیش جسته و گریخته می شنیدم که ... دنباله ...
بعضی ها مرا متهم می کنند که همیشه بهانه جویی می کنم و زحمات دیگران را کم ارزش جلوه می دهم. یکی از موارد اتهام من، انتقادی بود که از نحوه برگزاری جشن روز خانواده و تکریم بازنشستگان کرده بودم و حتی کسی از من پرسیده بود اگر به خودت می گفتند اجرا کن، چگونه اجرا می کردی؟ سئوال جالبی بود. اگر چه از ما دیگر گذشته و هیچوقت من در موقعیتی قرار نمی گیرم که چنین مراسمی را اجرا کنم ولی بیجا ندیدم که ...
یادش به خیر در سالهای تحصیل در دبیرستان، دبیر ادبیاتی داشتیم که وسواس عجیبی روی نوشتن درست کلمات و جملات داشت. به خصوص آنهایی که روی تابلو ها و یا آگهی ها نوشته می شود. مثلاً یکی از کارهای جالب او این بود که در یک تابستان ...
روزی یکی از دوستان کوهنورد سازمانی من می گفت: من اسم گروه کوهنوردی سازمان آب و برق خوزستان را گذاشته ام گروه کوهنوردی ژنرالها. استدلال جالبی داشت. می گفت: در این گروه سرپرست واحد و مشخصی وجود ندارد. در عوض تا دلت بخواهد آدم پر مدّعا (ژنرال) هست که هر کدامشان ...
نمی خواستم که به این زودیها چیزی از فوتبال بنویسم. چون همین دو هفته پیش دو مطلب فوتبالی نوشته بودم و اگر بیشتر بنویسم، مرا متهم می کنند که چرا خودت را نخود هر آش می کنی؟ ولی مگر این آقای «مسعود عنایت» میذاره که چیزی ننویسم؟ امروز در اینترنت خواندم که ایشان ...
مدتی پیش کارکنان شرکت برق منطقه ای خوزستان شاهد بودند که کارگران امور خدمات شرکت به جان درختان اکالیپتوس محوطه شرکت افتاده اند و آنها را قلع و قمع می کنند. هیچکس هم جلودارشان نبود چون می گفتند که از بالا دستور دارند. استدلال مافوقشان هم این بود که این درختان، ریزش برگ زیاد دارند و پاک کردن محوطه شرکت از ...
اوایل آذرماه بود که یک پیامک از سوی شرکت به من رسید که از بازنشستگان دعوت می کرد برای گرفتن کارت خرید به شرکت مراجعه کنند. مراجعه کردیم و کارت را گرفتیم. به ما گفتند که سه چهار روز دیگر این کارتها شارژ می شوند ...
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.