استر و مردخای کیانند؟ بخش یکم
از زمان جوانی هنگامی که به همدان می رفتم، وقتی که از میدان اصلی شهر وارد خیابان عباس آباد می شدم، در ابتدای آن خیابان ساختمان آرامگاهی توجه مرا جلب می کرد که متولیان آن یهودی بودند. شنیده بودم که آنجا آرامگاه «استر=Esther» همسر خشایار شاه و عموی او ... دنباله ...
دیروز از سه جهت برای من جالب و خاطره انگیز بود که یکی یکی در مورد هرکدام توضیح میدهم:
در این روزها نام وب سایت «ویکی لیکس» برای همه، نامی آشنا است. این سایت هر از گاهی با انتشار تعدادی اسناد، صدای عده ای را در می آورد. امروز در اخبار شنیدم که روزنامه های پاکستانی دست به کار عجیبی زده اند و اسنادی جعلی را منتشر کرده اند و آن را به ویکی لیکس منتسب کرده اند و با این کار وانمود کرده اند که آمریکاییان، دیپلماتهای هندی را مسخره کرده اند!! و بعد که گندش بالا آمده عذرخواهی کرده اند.
... حالا اگر شما هم مانند من مشترک وایمکس ایرانسل شدید و یکی از این مودم ها را به قیمت گزاف خریدید و باز هم مانند من پشیمان شدید و پشت دستتان را داغ کردید که دیگر نزدیک ایرانسل نشوید، باید به سراغ شرکت دیگری ...
بیش از یک ماه است که من از سرویس اینترنت «وایمکس ایرانسل» استفاده می کنم. تا پیش از این فقط از سرویس ADSL استفاده می کردم ولی حالا هر دو را دارم. در نتیجه بسیاری از دوستان به من مراجعه می کنند و از کیفیت این سرویس تازه می پرسند. به فکر افتادم که پاسخ این دوستان را در وبلاگم بدهم بلکه بتوانم به کسان دیگری نیز که در پی یافتن این پاسخ هستند و کسی را نمی شناسند، کمکی کرده باشم. 
پیش از هر چیز ترجمه و تمثیل ضرب المثل بالا را که با لهجه دزفولی نوشته شده برایتان می نویسم.
چند ماهی است که من برای رفت و آمد خود از دوچرخه استفاده می کنم. از این کار خوشم آمده و برایم مفید نیز بوده. از قضا امسال هم از سوی مقام معظم رهبری سال اصلاح الگوی مصرف نامگذاری شده و من هم از این فرصت استفاده می کنم و ادعا می کنم که الگوی مصرف خودم را به بهترین شکل اصلاح کرده ام زیرا روزانه دست کم دو لیتر بنزین صرفه جویی می کنم ...
همیشه وبلاگ نویسان این نگرانی را داشته اند که باید چه بنویسند تا خواندنی باشد، چه بنویسند که به تریج قبای کسی بر نخورد، چه بنویسند که برایشان پاپوش نسازند و ... اما فکرش را که می کنم می بینم که من در عالم وبلاگ نویسی چقدر خوش شانس هستم که در این شرکت شاغلم چون در محیط کار خود، از سالهای پیش تا کنون آنقدر چیز های جالب توجه دیده ام که با آن می توانم مثنوی هفتاد من بنویسم به طوری که هم خواندنی باشد و هم خلافی مرتکب نشوم چون هر چه می نویسم عین واقعیت است و برای آن مستنداتی نیز دارم ...
چند روز پیش تلفن اداره ام زنگ زد و از آن طرف خط به من گفتند که از حراست زنگ می زنند و از من خواستند که خدمتشان برسم. پرسیدم که موضوع چیست و چرا در این روز شرجی باید به آنجا بروم؟ گفتند دلیلش این است که شما درخواست سرویس اینترنت کرده اید. یادم آمد که مدتی پیش نامه ای نوشته بودم و نسبت به محروم بودن خود نسبت به استفاده از سرویس اینترنت شرکت اعتراض کرده بودم و خواهان برقراری مجددد آن شده بودم. بیشتر توضیح می دهم:
من علی اکبر قلمی هستم. شصت و اندی سال سن دارم و از هنگام تولد تا کنون در اهواز ساکن هستم. در سازمان آب و برق خوزستان و شرکت برق منطقه ای خوزستان شاغل بوده ام و از تاریخ 25/12/88 بازنشسته شدم. در این وبلاگ پندارها و نگرش های خود را در باره هر آنچه که در پیرامون خود می بینم به خصوص در مورد محل کارم که بهترین ساعتها از بهترین سالهای زندگیم در آن به هدر رفت و همچنین سرگذشت تلخ و شیرینی را که از سر گذرانده ام می نویسم. منظورم از محل کار که گاهی از آن با نام سازمان و یا شرکت یاد می کنم هر دو شرکتی هستند که در آنها کار کرده ام. در این میان ممکن است از کسانی که در پیدایش این خاطرات نقشی داشته اند نام ببرم و ایرادی در این کار نمی بینم چرا که نقش آفرینی آنان بخشی از زندگی من بوده است. تلاش می کنم که همچون نیاکان خود که راستی را یگانه راه و دروغ را بلایی همسان دشمن و خشکسالی می دانستند، راستی را پاس بدارم تا کسی را آزرده نکنم و در این راه از ایزد پاک یاری می جویم.